عمارت
#عمارت
#part۲۳
اون....
خود اون....
کیم تهیونگ بود!!!!!!!!!
توی چند ثانیه کل زندگیم رو دیدم!!!!
•••••••••••
#سئوجون
~چیشد خانم دکتر؟
«جناب همسرتون داخل کما هستن»
~همسر من نیست
«بله ببخشید...همراهتون »
~کما؟ برای چی؟
«شوک بدی بهشون وارد شده»
~ای وای!
دستمو به پشت گردنم کشیدم. یهو در اتاق ا.ت محکم باز شد!
سر هممون به سمت اتاق ا.ت چرخید
دیگه باید خودم دست به کار بشم!
سریع بلند شدم و رفتم سمت کمدم و با یه ست مشکی لباس ضد گلوله حاضر شدم.
یه نقاب به صورتم زدم و اصلحه رو برداشتم و همراه باندم به سمت عمارت سئوجون حمله کردم.
با سرعت آخر ون مشکی حرکت میکرد.
یانگسو: ارباب..ببخشید شما مطمئنید؟
درحالی که اصلحه ی تو دستم رو داشتم چک میکردم و یانگسو نگاه کردم.
_تو بهم شک داری؟
یانگسو: نـ...نه نه قربان این چه حرفیه
با سرم حرفشو تایید کردم. یانگسو اومد کنارم نشست. فهمیدم میخواد یه چیزی بهم بگه!
_بنال
یانگسو: اوه...ارباب شما خیلی باهوشید از کجا فهمیدید که من...
با گذاشتم دستم رو فکش حرفش نصفه موند.
_زر میزنی یا نه؟
یانگسو: بـ...بله ببخشید ارباب
دستمو برداشتم و اصلحه رو دور کمرم گذاشتم.
یانگسو: ارباب...شما تا به حال بخاطر هیچ دختری جونتون رو به خطر ننداختید...ببخشید میپرسما ولی احیانا شما عاشق خانم...
نزاشتم ادامه بده.
#part۲۳
اون....
خود اون....
کیم تهیونگ بود!!!!!!!!!
توی چند ثانیه کل زندگیم رو دیدم!!!!
•••••••••••
#سئوجون
~چیشد خانم دکتر؟
«جناب همسرتون داخل کما هستن»
~همسر من نیست
«بله ببخشید...همراهتون »
~کما؟ برای چی؟
«شوک بدی بهشون وارد شده»
~ای وای!
دستمو به پشت گردنم کشیدم. یهو در اتاق ا.ت محکم باز شد!
سر هممون به سمت اتاق ا.ت چرخید
دیگه باید خودم دست به کار بشم!
سریع بلند شدم و رفتم سمت کمدم و با یه ست مشکی لباس ضد گلوله حاضر شدم.
یه نقاب به صورتم زدم و اصلحه رو برداشتم و همراه باندم به سمت عمارت سئوجون حمله کردم.
با سرعت آخر ون مشکی حرکت میکرد.
یانگسو: ارباب..ببخشید شما مطمئنید؟
درحالی که اصلحه ی تو دستم رو داشتم چک میکردم و یانگسو نگاه کردم.
_تو بهم شک داری؟
یانگسو: نـ...نه نه قربان این چه حرفیه
با سرم حرفشو تایید کردم. یانگسو اومد کنارم نشست. فهمیدم میخواد یه چیزی بهم بگه!
_بنال
یانگسو: اوه...ارباب شما خیلی باهوشید از کجا فهمیدید که من...
با گذاشتم دستم رو فکش حرفش نصفه موند.
_زر میزنی یا نه؟
یانگسو: بـ...بله ببخشید ارباب
دستمو برداشتم و اصلحه رو دور کمرم گذاشتم.
یانگسو: ارباب...شما تا به حال بخاطر هیچ دختری جونتون رو به خطر ننداختید...ببخشید میپرسما ولی احیانا شما عاشق خانم...
نزاشتم ادامه بده.
۱۵.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.