دوراهی۲ پارت۱۳
#دوراهی۲#پارت۱۳
منتظر بودیم تا آقای فرهی رییس شرکت بیاد
تمام حسابت کاملا درست بود و دستی توش نرفته بود محمد چند دقیقه ای رفت و با ی نون بربری و پنیر اومد بعد از مرگ علیرضا این ۲۴ساعت تنها ساعاتی بود ک خنده رو لبم اومد نمیدونم شایدم علیرضا میخواد خودشو از من دور کنه ولی من ولش نمیکنم من با خودش زنده بودم الان با یادش
صبحونه رو ک خوردیم
محمد وسایل صبحونه رو جمع کرد با صدای تقه در ب خودم اومدم آقای فرهی بود
~سلاااام بر جوونای سر زنده روزتون بخیر
جواب سلامشو دادیم و اومد نشست کنارمون رضا کامل براش توضیح داد ک هیچ مشکلی نیست و حساب ها کاملا منظم بوده
آقای فرهی گفت
×خیییلی ممنونم خسته شدین از دیروز تا الان
دیگ فکر ک.....
تلفنش زنگ خورد و نتونست حرفشو ادامه بده
-الو...سلام ممنونم .....یعنی چی نمیفهمم.....من باید اماده کنم.....من ی شرکت الکی ندارم ک.....آقا شما نمیفهمی
دیگ صداش بالا رفت
~برو بابا الان من ی گروه شمال فرستادم منتظر هستن یکی هدایت کنه حالا اینم هیچی تدوین گر ندارم برو بابا
تلفن قطع کرد سکوت همه جا رو فرا گرفته بود
کسی جرات حرف زدن نداشت
من دلمو ب دریا زدم و گفتم
+ببخشید آقای فرهی میتونیم کمکتون کنیم
~فکر نمیکنم....من حقیقتش باید برای شرکتمون ی تبلیغات آماده میکردم کلی پول ب ی گروه تو شمال دادم ک امروز آماده باشن کلی پول هم ب تدوین گر و فیلم بردار و یکی ک میتونه کارگردانی تبلیغات رو انجام بده الان تدوینگر و اون کارگردانه میگ پول کمه من نمیام
حالا اون گروه هم امروز قراره ک کارو شروع کنن
گلومو صاف کردم و گفتم
+تموم....حقیقتش من تا حد متوسطی.... تدوین بلدم فکر کنم بشه ی کاری کرد کارگدانیشم میشه با هم فکری انجام داد
محمد گفت
×اره منم میتونم کمک کنم
رضا هم گفت
-اره مشکلی نیست
آقای فرهی انگار بهش دنیا رو داده بودن
وایستاد و گفت
~جدی میگین
همه بالبخندی ک داشتیم فهموندیم ک کاملا جدیه
~خب پس ی چیزایی رو من باید بگم
هر کدوم ک قراره کارگردان بشه اونجا نباید لو بدین ک کارگردان واقعی نیست چون من گفتم بهترین کارگردان رو براتون میارم حتی تدوینگر الکی هم نیست
رضا گفت
-ببخشید سایه جان ولی میدونی ک اگر بگیم کارگردان ی خانمه شاید حرف شنوی نداشته باشن منم ک بلد نیستم پس محمد باشه
+آره راست میگی بعضیا حرف شنوی ندارن
از بس ک ی دنده هستن
#خاص #جذاب #زیبا
منتظر بودیم تا آقای فرهی رییس شرکت بیاد
تمام حسابت کاملا درست بود و دستی توش نرفته بود محمد چند دقیقه ای رفت و با ی نون بربری و پنیر اومد بعد از مرگ علیرضا این ۲۴ساعت تنها ساعاتی بود ک خنده رو لبم اومد نمیدونم شایدم علیرضا میخواد خودشو از من دور کنه ولی من ولش نمیکنم من با خودش زنده بودم الان با یادش
صبحونه رو ک خوردیم
محمد وسایل صبحونه رو جمع کرد با صدای تقه در ب خودم اومدم آقای فرهی بود
~سلاااام بر جوونای سر زنده روزتون بخیر
جواب سلامشو دادیم و اومد نشست کنارمون رضا کامل براش توضیح داد ک هیچ مشکلی نیست و حساب ها کاملا منظم بوده
آقای فرهی گفت
×خیییلی ممنونم خسته شدین از دیروز تا الان
دیگ فکر ک.....
تلفنش زنگ خورد و نتونست حرفشو ادامه بده
-الو...سلام ممنونم .....یعنی چی نمیفهمم.....من باید اماده کنم.....من ی شرکت الکی ندارم ک.....آقا شما نمیفهمی
دیگ صداش بالا رفت
~برو بابا الان من ی گروه شمال فرستادم منتظر هستن یکی هدایت کنه حالا اینم هیچی تدوین گر ندارم برو بابا
تلفن قطع کرد سکوت همه جا رو فرا گرفته بود
کسی جرات حرف زدن نداشت
من دلمو ب دریا زدم و گفتم
+ببخشید آقای فرهی میتونیم کمکتون کنیم
~فکر نمیکنم....من حقیقتش باید برای شرکتمون ی تبلیغات آماده میکردم کلی پول ب ی گروه تو شمال دادم ک امروز آماده باشن کلی پول هم ب تدوین گر و فیلم بردار و یکی ک میتونه کارگردانی تبلیغات رو انجام بده الان تدوینگر و اون کارگردانه میگ پول کمه من نمیام
حالا اون گروه هم امروز قراره ک کارو شروع کنن
گلومو صاف کردم و گفتم
+تموم....حقیقتش من تا حد متوسطی.... تدوین بلدم فکر کنم بشه ی کاری کرد کارگدانیشم میشه با هم فکری انجام داد
محمد گفت
×اره منم میتونم کمک کنم
رضا هم گفت
-اره مشکلی نیست
آقای فرهی انگار بهش دنیا رو داده بودن
وایستاد و گفت
~جدی میگین
همه بالبخندی ک داشتیم فهموندیم ک کاملا جدیه
~خب پس ی چیزایی رو من باید بگم
هر کدوم ک قراره کارگردان بشه اونجا نباید لو بدین ک کارگردان واقعی نیست چون من گفتم بهترین کارگردان رو براتون میارم حتی تدوینگر الکی هم نیست
رضا گفت
-ببخشید سایه جان ولی میدونی ک اگر بگیم کارگردان ی خانمه شاید حرف شنوی نداشته باشن منم ک بلد نیستم پس محمد باشه
+آره راست میگی بعضیا حرف شنوی ندارن
از بس ک ی دنده هستن
#خاص #جذاب #زیبا
۱۱.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.