بی اعتماد 12
#بیاعتماد_12
کوک با اشتیاق بهش نگاه میکرد از گفته خودش کسی که تنها همدمش بود بخاطر یک سوءتفاهم ازش جدا شده... ولی اون اتفاقی نبود که به همین راحتیا ازش بگذره ..
شاید این یک امتحانه تا اون دوتا علاقشونو نسبت به هم ثابت کنن...
(ویو کانیا)
بعد از تموم شدن مصاحبه فورا با لیا برگشتیم خونه....
+ لیا.. من فک میکنم اقای چان( مجری برنامه..) با من دشمنی ای چیزی داره...
-چرا همچین فکر میکنی!
+ این چ سوالای مزخرفیه که میپرسه...
«شما به فکر اوردن یک وارث برای خودتون نیستین!!»
اخه اینم شد سوال!
لیا با خنده گفت:
-معذرت میخوام.. اون خبر نداره اون وارث کوچولو الان تو شکمته...
+لیاااا
-باشه باشه اروم باش..
ولی خب.. تا کی میخوای ازش پنهون کنی؟!
نفس کوتاهی گرفتم و گفتم:
اگه الان تو این وضعیت بهش بگم.. مطمئنم فک میکنه بچه ی خودش نیست...
-اما اگه بعدا هم بفهمه ممکنه عصبی تر بشه که تا الان چیزی بهش نگفتی..
با اشکی که رو گونم چکید گفتم:
+لیا.. حتی اگه متوجه اشتباهشم بشه و دوباره مثل قبل باهام برخورد من نمیتونم.. من نمیتونم اون کانیا قبلی باشم...
من به فکر زندگی این بچه ام
اگه نتونم بهش ثابت کنم که اون عکس فتوشاپه.. دیگه همچی بین ما تموم میشه...
تا همیشه که نمیتونیم با این وضع زندگی کنیم
نمیتونیم دعوای بینمونو از همه مخفی نگه داریم...
-کانیا! چجوری ...انقد راحت این حرفارو میزنی!
تو واقعا دیگه دوستش نداری که میخوای همین رابطه ای هم که بینتونه خراب شه...!؟
+نـه! برای منم راحت نیست از زندگیم دست بکشم..
سرمو انداختم پایین و ادامه دادم...
+من این کارو فقط برای اینکه جونگ کوک آسیب نبینه انجام میدم..
کوک با اشتیاق بهش نگاه میکرد از گفته خودش کسی که تنها همدمش بود بخاطر یک سوءتفاهم ازش جدا شده... ولی اون اتفاقی نبود که به همین راحتیا ازش بگذره ..
شاید این یک امتحانه تا اون دوتا علاقشونو نسبت به هم ثابت کنن...
(ویو کانیا)
بعد از تموم شدن مصاحبه فورا با لیا برگشتیم خونه....
+ لیا.. من فک میکنم اقای چان( مجری برنامه..) با من دشمنی ای چیزی داره...
-چرا همچین فکر میکنی!
+ این چ سوالای مزخرفیه که میپرسه...
«شما به فکر اوردن یک وارث برای خودتون نیستین!!»
اخه اینم شد سوال!
لیا با خنده گفت:
-معذرت میخوام.. اون خبر نداره اون وارث کوچولو الان تو شکمته...
+لیاااا
-باشه باشه اروم باش..
ولی خب.. تا کی میخوای ازش پنهون کنی؟!
نفس کوتاهی گرفتم و گفتم:
اگه الان تو این وضعیت بهش بگم.. مطمئنم فک میکنه بچه ی خودش نیست...
-اما اگه بعدا هم بفهمه ممکنه عصبی تر بشه که تا الان چیزی بهش نگفتی..
با اشکی که رو گونم چکید گفتم:
+لیا.. حتی اگه متوجه اشتباهشم بشه و دوباره مثل قبل باهام برخورد من نمیتونم.. من نمیتونم اون کانیا قبلی باشم...
من به فکر زندگی این بچه ام
اگه نتونم بهش ثابت کنم که اون عکس فتوشاپه.. دیگه همچی بین ما تموم میشه...
تا همیشه که نمیتونیم با این وضع زندگی کنیم
نمیتونیم دعوای بینمونو از همه مخفی نگه داریم...
-کانیا! چجوری ...انقد راحت این حرفارو میزنی!
تو واقعا دیگه دوستش نداری که میخوای همین رابطه ای هم که بینتونه خراب شه...!؟
+نـه! برای منم راحت نیست از زندگیم دست بکشم..
سرمو انداختم پایین و ادامه دادم...
+من این کارو فقط برای اینکه جونگ کوک آسیب نبینه انجام میدم..
۴.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.