زیباترین عشق پارت دوازدهم
دیانا _وای خدا داره به تما اجزای صورتم نگاه میکنه ای وای رسید به لبم
ارسلان _ دیگه طاقتم تموم شد سریع لبمو گذاشتم رو لبش وای چه آرامشی داشت من که تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم الان مهو این دختره شدم نمیخوام ازش جدا شم چقدر حس خوبی داره
دیانا _ وای خدا چرا این اینجوری کرد
نکنه بهم نزدیک بشه ولی تونستم موفق بشم فک کنم عاشقی رو رد کرد رفت الان دیوونه
لباش چقدر خوشمزه است میخوام بخورمش
ارسلان _ ازش جدا شدم و بغلش کردم یعنی دستمو بردم دور کمرش
بابام داشت قند تو دلش آب میشد و من واقعا عاشق دیانا شده بودم
بیچاره دیانا وقتی بوسش کردم
تعجب کرد
ولی من دیگه رهاش نمیکنم مال کسی غیر خدمم نیست
واقعا عاشقش شدم میخوام بهش بگم ولی نه اینطوری میره باید یکم صبر کنم
دیانا _ 🥶🥶🥶🥶
بابای ارسلان _ 🥺🤩🤩🤩🥳🥳🥳😍😍😍😍
ارسلان _😍🥺😘😆😆😅
دیانا _ وای این چرا اینجوری کرد یعنی به خاطر باباش اینکارو کرد یا 🥺 خدا کمکم کن
رسیدیم پایین ارسلان همچنان بهم چسبیده بود
حیاطشون واقعا اینگار یه ساحل بود خیلی خیلی بزرگ بود
بابای ارسلان _ سلام به عروس گلم میخوای ارسلان مون رو دیوونه کنی اره 🤪
دیانا _ من داشتم فرو میرفتم به مرکز زمین از خجالت
به باباش گفتم سلام پدرجان نظر لطف و مهربونیتونه
بابای ارسلان _ هوی آقا ارسلان تا عروسم آب نشده ببرش تو سالن هوا هم سرده و اینکه من امشب با دوستان مهمی سروکار دارم و اینکه تو قسمت رقص تو و دیانا هم باید برقصید با هم نه هم نیارید چون که از همه ما رئسا باید یکی از اعضای خانوادمون برقصه امشب من انتخاب شدم حالا بفرمایید آماده بشید
دیانا _ 😵😵😵😵 خوشکم زد
ارسلان _آخه باباجان دیانا هنوز تازه وارد این مکان شده
خوب خجالت میکشه بزارید برای بعد
بابای ارسلان _ همینکه شنیدید 😊😄 حالا برید
دیانا _ای خدا این کم بود باید رقص هم برم
من نمیخوام
ارسلان گفتم من نمیرقصم میفهمی
ارسلان _ تروخدا قبول کن دیانا
دیانا _ ولم کم عروسک که نشدم هم باهات برقصم هم اینگار الکیم و بریم از اینجا بیرون میشم همون منشی قبلی من نمیخوام الانم ولم کن دستتو از دور کمرم بردار بیشعور
ارسلان _ دیانا بخدا اینطور نیست
دیانا _ اره اینکه گفتی فقط دستتو میگیرم و غیره ولی ولی
ول کن منو ول کن میخوام برم
ارسلان _ نه نرو دیانا
دیانا _ با بدو رفتم اتاق لباسامو عوض کردم ارسلان اومد تو
ارسلان _ با این وضع میخوای کجا بری
دیانا _هیچی نگفتم و درو محکم بستمو رفتم
ارسلان _ ای خدا نباید اینقد زود
خدا همه چی رو خراب کردم سریع رفتم سمت ماشین و ماشین رو روشن کردم رفتم دنبال دیانا دیدم نیست نگران شدم اینقد خوشگل شده بود که هر کی میدیدمش معلوم بود دیوونش میشد
رفتم بیرون از پارکینگ دیدم یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه تو خیابون
رفتم پیشش دیانا دیانا
دیانا _ برو از من چی میخوای عروسک که نشدم
ارسلان _ باشه بیا بریم از اینجا دستشو گرفتم محکم به سمت خودم کشیدم یهو محکم بهم خورد و چشاش تو چشام رفت
دیانا _ آب دهنمو قورت دادم اینگار خودم دلم میخواست لب بگیرم ولی غرورم اجازه نداد واقعا چشاش جذاب بودن
ارسلان _ وای خدا من چه گناهی کردم عاشق شدم الان اگه بوسش کنم عصبانی میشه
ولی خودمم طاقت ندارم چشای دیوونه کنندشو ببینم و بوسش نکنم ولی دیگه باید میبردم ماشین تندی بغلش کردمو بردمش تو ماشین
دیانا _ خدایا این عاشقم شده یا هوسه خدا کمکم کن
ارسلان _ دیانا ببخشید الان میبرمت خونه خودم سر و وضعتو درست کن ببرم خونتون باشه
دیانا _ هیچی نگفتم قهر کرده بودم باهاش
ارسلان _ پس باشه بردم خونمون و گفتم اینجا همه چیز هست من تو اتاقم هستم کارت تموم شد بگو بریم
دیانا _ احساس ترس میکردم که نکنه بیاد تو و
ولی نه همیچین آدمی نیست حموم رفتم خودمو آماده کردم و رفتم اتاق ارسلان درو زدم
ارسلان _ اومدم دیانا
دیانا _ارسلان اومد و رفتیم داخل ماشین من رو رسوند
و گفت
ارسلان _ دیانا واقعا ببخشید دیگه قول میدم اذیتت نکنم
دیانا _ آقای کاشی وقتی خودمون دوتایی با هم هستیم به من بگید خانم رحیمی ممنون از اینکه من رو آوردید اینجا
ارسلان _ آخه
دیانا _ خداحافظ درو بستم و بدو رفتم میخواست گریم بگیره ولی خودمو کنترل کردم تا مامانم نفهمه رفتم خونه مامانم گفت _ چه عجب دیانا هامم چقدر زود اومدین خونه
دیانا _ مامان کلی گشنمه یه چیز بده بخورم
مامان دیانا _ باشه دخترم برو بشین
بابای دیانا _ دخترم بیا بغل بابا ببینم
دیانا _ چشم باباجون با رفتن تو بغل بابام آرامش گرفتم مامانم شاممو آورد خوردم و رفتم اتاقم تا بخوابم تو تموم این مدت یه حالی داشتم اصلا اینگار دلم میخواست ارسلان رو ببینم خدا
چم شده نکنه عاشق شدم
اینم یه پارت دیگه
ارسلان _ دیگه طاقتم تموم شد سریع لبمو گذاشتم رو لبش وای چه آرامشی داشت من که تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم الان مهو این دختره شدم نمیخوام ازش جدا شم چقدر حس خوبی داره
دیانا _ وای خدا چرا این اینجوری کرد
نکنه بهم نزدیک بشه ولی تونستم موفق بشم فک کنم عاشقی رو رد کرد رفت الان دیوونه
لباش چقدر خوشمزه است میخوام بخورمش
ارسلان _ ازش جدا شدم و بغلش کردم یعنی دستمو بردم دور کمرش
بابام داشت قند تو دلش آب میشد و من واقعا عاشق دیانا شده بودم
بیچاره دیانا وقتی بوسش کردم
تعجب کرد
ولی من دیگه رهاش نمیکنم مال کسی غیر خدمم نیست
واقعا عاشقش شدم میخوام بهش بگم ولی نه اینطوری میره باید یکم صبر کنم
دیانا _ 🥶🥶🥶🥶
بابای ارسلان _ 🥺🤩🤩🤩🥳🥳🥳😍😍😍😍
ارسلان _😍🥺😘😆😆😅
دیانا _ وای این چرا اینجوری کرد یعنی به خاطر باباش اینکارو کرد یا 🥺 خدا کمکم کن
رسیدیم پایین ارسلان همچنان بهم چسبیده بود
حیاطشون واقعا اینگار یه ساحل بود خیلی خیلی بزرگ بود
بابای ارسلان _ سلام به عروس گلم میخوای ارسلان مون رو دیوونه کنی اره 🤪
دیانا _ من داشتم فرو میرفتم به مرکز زمین از خجالت
به باباش گفتم سلام پدرجان نظر لطف و مهربونیتونه
بابای ارسلان _ هوی آقا ارسلان تا عروسم آب نشده ببرش تو سالن هوا هم سرده و اینکه من امشب با دوستان مهمی سروکار دارم و اینکه تو قسمت رقص تو و دیانا هم باید برقصید با هم نه هم نیارید چون که از همه ما رئسا باید یکی از اعضای خانوادمون برقصه امشب من انتخاب شدم حالا بفرمایید آماده بشید
دیانا _ 😵😵😵😵 خوشکم زد
ارسلان _آخه باباجان دیانا هنوز تازه وارد این مکان شده
خوب خجالت میکشه بزارید برای بعد
بابای ارسلان _ همینکه شنیدید 😊😄 حالا برید
دیانا _ای خدا این کم بود باید رقص هم برم
من نمیخوام
ارسلان گفتم من نمیرقصم میفهمی
ارسلان _ تروخدا قبول کن دیانا
دیانا _ ولم کم عروسک که نشدم هم باهات برقصم هم اینگار الکیم و بریم از اینجا بیرون میشم همون منشی قبلی من نمیخوام الانم ولم کن دستتو از دور کمرم بردار بیشعور
ارسلان _ دیانا بخدا اینطور نیست
دیانا _ اره اینکه گفتی فقط دستتو میگیرم و غیره ولی ولی
ول کن منو ول کن میخوام برم
ارسلان _ نه نرو دیانا
دیانا _ با بدو رفتم اتاق لباسامو عوض کردم ارسلان اومد تو
ارسلان _ با این وضع میخوای کجا بری
دیانا _هیچی نگفتم و درو محکم بستمو رفتم
ارسلان _ ای خدا نباید اینقد زود
خدا همه چی رو خراب کردم سریع رفتم سمت ماشین و ماشین رو روشن کردم رفتم دنبال دیانا دیدم نیست نگران شدم اینقد خوشگل شده بود که هر کی میدیدمش معلوم بود دیوونش میشد
رفتم بیرون از پارکینگ دیدم یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه تو خیابون
رفتم پیشش دیانا دیانا
دیانا _ برو از من چی میخوای عروسک که نشدم
ارسلان _ باشه بیا بریم از اینجا دستشو گرفتم محکم به سمت خودم کشیدم یهو محکم بهم خورد و چشاش تو چشام رفت
دیانا _ آب دهنمو قورت دادم اینگار خودم دلم میخواست لب بگیرم ولی غرورم اجازه نداد واقعا چشاش جذاب بودن
ارسلان _ وای خدا من چه گناهی کردم عاشق شدم الان اگه بوسش کنم عصبانی میشه
ولی خودمم طاقت ندارم چشای دیوونه کنندشو ببینم و بوسش نکنم ولی دیگه باید میبردم ماشین تندی بغلش کردمو بردمش تو ماشین
دیانا _ خدایا این عاشقم شده یا هوسه خدا کمکم کن
ارسلان _ دیانا ببخشید الان میبرمت خونه خودم سر و وضعتو درست کن ببرم خونتون باشه
دیانا _ هیچی نگفتم قهر کرده بودم باهاش
ارسلان _ پس باشه بردم خونمون و گفتم اینجا همه چیز هست من تو اتاقم هستم کارت تموم شد بگو بریم
دیانا _ احساس ترس میکردم که نکنه بیاد تو و
ولی نه همیچین آدمی نیست حموم رفتم خودمو آماده کردم و رفتم اتاق ارسلان درو زدم
ارسلان _ اومدم دیانا
دیانا _ارسلان اومد و رفتیم داخل ماشین من رو رسوند
و گفت
ارسلان _ دیانا واقعا ببخشید دیگه قول میدم اذیتت نکنم
دیانا _ آقای کاشی وقتی خودمون دوتایی با هم هستیم به من بگید خانم رحیمی ممنون از اینکه من رو آوردید اینجا
ارسلان _ آخه
دیانا _ خداحافظ درو بستم و بدو رفتم میخواست گریم بگیره ولی خودمو کنترل کردم تا مامانم نفهمه رفتم خونه مامانم گفت _ چه عجب دیانا هامم چقدر زود اومدین خونه
دیانا _ مامان کلی گشنمه یه چیز بده بخورم
مامان دیانا _ باشه دخترم برو بشین
بابای دیانا _ دخترم بیا بغل بابا ببینم
دیانا _ چشم باباجون با رفتن تو بغل بابام آرامش گرفتم مامانم شاممو آورد خوردم و رفتم اتاقم تا بخوابم تو تموم این مدت یه حالی داشتم اصلا اینگار دلم میخواست ارسلان رو ببینم خدا
چم شده نکنه عاشق شدم
اینم یه پارت دیگه
۲۴.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱