پارت(3)🫂🖇🥺
پارت(3)🫂🖇🥺
جیمین:ی..یونا یونا سریع از جاش بلند شد . ی تیکه شیشه دستش بود
جیمین:یونا اونو بزار زمین
یونا:بخدا بیای جلو خودمو میکشم
جین:یونا مسخره بازیو بزار کنار
یونا:نمیخوام .. یادته گفتی کاری نمیتونی بکنی؟ ولی من میتونم و انجامش میدم
جین سریع از اتاق رفت بیرون بعد چند دقیقه اومد داخل یواشکی به جیمین ی چشمک زد جیمینم فهمید باید چیکار کنه
ی لحظه یونا که حواسش نبود جیمین زد به دست یونا که شیشه از دستش افتاد و جیمین سریع یونا رو به بغل گرفت
یونا هی تغلا میکرد که از بغل جیمین بیاد بیرون اما انگار فایده ای نداشت
جین هم از فرصت استفاده کرد و ارامبخشو از توی جیبش دراورد
یونا تا جین و دید فهمید میخواد چیکار کنه زورشو زد که از بغل جیمین بیاد بیرون اما نشد
قدرت جیمین بیشتر بود و اونو جوری گرفته بود که تکون نخوره و جین کارشو انجام بده
جین هم سری به یونا ارامبخشو تزریق کرد و یونا بیهوش شد
جین:بیا بزارش رو تخت
جیمین یونا رو بغل کرد و گذاشتش روی تخت
جین:برو بیرون تا زخماشو پانسمان کنم
جیمین:نمیرم .
جین:گفتم برو بیرون
جیمین هم بدون اینکه حرفی بزنه رفت
جین بعد کارش اومد بیرون داشت توی راه پله میرفت که دید جا پای خونی هست سری رفت پیش جیمین
جین:جیمین؟
جیمین:چیشد؟؟
جین:حالش خوبه . پات
جیمین:چی؟*به پاش نگاه کرد* هیچی نیست فقط یکم میسوزه چیز خاصی نیست ولش کن
جین:چی چی و ول کنم بشین ببینم
جیمین نشست روی مبلو پاشو گذاشت روی میز
جین:نگاه کن اخه تو چرا حواست به خودت نیست؟
جیمین: ...
جین وسایلشو اورد و بی جیمین و ضد عفونی کرد و بست
جین:الان خوبی؟
جیمین:عاره
جین :جیمین من کار دارم باید برم کاری داشتی زنگ بزن از حال یونا هم بهم خبر بده
جیمین:ممنون هیونگ اگه تو نبودی الان نمی..
جین:این حرف و نزن هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم .. کاری نداری؟؟
جیمین:ن برو بع سلامت ..جین رفت
جیمینم رفت توی اتاق کل شیشه هارو جمع کرد و رفت کنار یونا دراز کشید
...
جیمین:ی..یونا یونا سریع از جاش بلند شد . ی تیکه شیشه دستش بود
جیمین:یونا اونو بزار زمین
یونا:بخدا بیای جلو خودمو میکشم
جین:یونا مسخره بازیو بزار کنار
یونا:نمیخوام .. یادته گفتی کاری نمیتونی بکنی؟ ولی من میتونم و انجامش میدم
جین سریع از اتاق رفت بیرون بعد چند دقیقه اومد داخل یواشکی به جیمین ی چشمک زد جیمینم فهمید باید چیکار کنه
ی لحظه یونا که حواسش نبود جیمین زد به دست یونا که شیشه از دستش افتاد و جیمین سریع یونا رو به بغل گرفت
یونا هی تغلا میکرد که از بغل جیمین بیاد بیرون اما انگار فایده ای نداشت
جین هم از فرصت استفاده کرد و ارامبخشو از توی جیبش دراورد
یونا تا جین و دید فهمید میخواد چیکار کنه زورشو زد که از بغل جیمین بیاد بیرون اما نشد
قدرت جیمین بیشتر بود و اونو جوری گرفته بود که تکون نخوره و جین کارشو انجام بده
جین هم سری به یونا ارامبخشو تزریق کرد و یونا بیهوش شد
جین:بیا بزارش رو تخت
جیمین یونا رو بغل کرد و گذاشتش روی تخت
جین:برو بیرون تا زخماشو پانسمان کنم
جیمین:نمیرم .
جین:گفتم برو بیرون
جیمین هم بدون اینکه حرفی بزنه رفت
جین بعد کارش اومد بیرون داشت توی راه پله میرفت که دید جا پای خونی هست سری رفت پیش جیمین
جین:جیمین؟
جیمین:چیشد؟؟
جین:حالش خوبه . پات
جیمین:چی؟*به پاش نگاه کرد* هیچی نیست فقط یکم میسوزه چیز خاصی نیست ولش کن
جین:چی چی و ول کنم بشین ببینم
جیمین نشست روی مبلو پاشو گذاشت روی میز
جین:نگاه کن اخه تو چرا حواست به خودت نیست؟
جیمین: ...
جین وسایلشو اورد و بی جیمین و ضد عفونی کرد و بست
جین:الان خوبی؟
جیمین:عاره
جین :جیمین من کار دارم باید برم کاری داشتی زنگ بزن از حال یونا هم بهم خبر بده
جیمین:ممنون هیونگ اگه تو نبودی الان نمی..
جین:این حرف و نزن هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم .. کاری نداری؟؟
جیمین:ن برو بع سلامت ..جین رفت
جیمینم رفت توی اتاق کل شیشه هارو جمع کرد و رفت کنار یونا دراز کشید
...
۹۱.۸k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.