پارت (۲) 🫂🖇🥺
پارت (۲) 🫂🖇🥺
یونا:اصن اومدی انجا که چی ها؟؟
جین:یونا درسته .. درسته تو خیلی ناراحتی ولی نباید به خوت اسیب بزنی .. اینجوری جیمینم نابود میکنی.
یونا:من که مجبورش نکردم بمونه .. مامانم منو تنها گذاشت شمام برین .
جین:یونا درسته مامانت تورو تنها گذاشت ولی تو نباید با بقیه این کارو کنی
یونا:من خیلی بدبختم نه؟*گریه*
جین:کی اینو بهت گفته ها؟تو درسته عزیزترین کستو از دست دادی ولی بدبخت نشدی.. کسی بدبخته که بعد این اتفاق کلا نابود بشه
یونا:منم میخوام نابود بشم .. دوست ندارم دیگه بمونم
جین:ولی تو نمیتونی اینکارو بکنی
یونا:چرا میتونم .. انجامشم میدم
جین:تو غلط میکنی
یونا:عاره عاره میکنم حالام میخوام تنها باشم برو بیرون *بلند*
جین:یونا اروم باش
یونا:من ارومم برو بیرون*بلند*
جین:یونا!
یونا:گفتم برو بیرون*داد*
جین:اوکی رفتم
جین از اتاق اومد بیرون و درم بست ولی هنور صدای گریه ی یونا میومد جین هم ناراحت شد که نتونسته کاری بکنه .. رفت پیش جیمین
جیمین داشت با بغض بهش نگاه میکرد:
نشد نه؟؟
جین:نه
جیمین:حالا من چیکار کنم اخه؟
جین:نمیدونم من واقعا دیگه کم اوردم
جین کنار جیمین نشست..
همینطوری نشسته بودن که صداهای شکستن از اتاق اومد جین و جیمین خیلی نگران بلند شدن رفتن سمت اتاق هر کاری کردن در باز نشد
جیمین خیلی نگران یونا بود که خدایی نکرده بلایی سر هودش نیاره
هر چقدر به در میشدن و صداش میکردن یونا درو باز نمیکرد
یونا:ولم کنین دیگه از جون من چی میخواین*داد و گریه*بزارین به حال خودم بمیرم
جیمین هم گریش گرفته بود نمیتونست چیکار کنه
جین:این در لامصب کلید یدک نداره؟؟
جیمین:داره ولی داخلشه
جین:لعنت بهش.. ی چیزی بیار این درو باز کنیم
جیمین نمیدونست چیکار کنه
جین هم محکم به در میکوبید تا درو باز کنه
بعد کلی تلاش بالاخره در باز شدو وارد اتاق شدن
همه وسیله ها شکسته بود و یونا ی گوشه با دست و پای زخمی نشسته بود
....
یونا:اصن اومدی انجا که چی ها؟؟
جین:یونا درسته .. درسته تو خیلی ناراحتی ولی نباید به خوت اسیب بزنی .. اینجوری جیمینم نابود میکنی.
یونا:من که مجبورش نکردم بمونه .. مامانم منو تنها گذاشت شمام برین .
جین:یونا درسته مامانت تورو تنها گذاشت ولی تو نباید با بقیه این کارو کنی
یونا:من خیلی بدبختم نه؟*گریه*
جین:کی اینو بهت گفته ها؟تو درسته عزیزترین کستو از دست دادی ولی بدبخت نشدی.. کسی بدبخته که بعد این اتفاق کلا نابود بشه
یونا:منم میخوام نابود بشم .. دوست ندارم دیگه بمونم
جین:ولی تو نمیتونی اینکارو بکنی
یونا:چرا میتونم .. انجامشم میدم
جین:تو غلط میکنی
یونا:عاره عاره میکنم حالام میخوام تنها باشم برو بیرون *بلند*
جین:یونا اروم باش
یونا:من ارومم برو بیرون*بلند*
جین:یونا!
یونا:گفتم برو بیرون*داد*
جین:اوکی رفتم
جین از اتاق اومد بیرون و درم بست ولی هنور صدای گریه ی یونا میومد جین هم ناراحت شد که نتونسته کاری بکنه .. رفت پیش جیمین
جیمین داشت با بغض بهش نگاه میکرد:
نشد نه؟؟
جین:نه
جیمین:حالا من چیکار کنم اخه؟
جین:نمیدونم من واقعا دیگه کم اوردم
جین کنار جیمین نشست..
همینطوری نشسته بودن که صداهای شکستن از اتاق اومد جین و جیمین خیلی نگران بلند شدن رفتن سمت اتاق هر کاری کردن در باز نشد
جیمین خیلی نگران یونا بود که خدایی نکرده بلایی سر هودش نیاره
هر چقدر به در میشدن و صداش میکردن یونا درو باز نمیکرد
یونا:ولم کنین دیگه از جون من چی میخواین*داد و گریه*بزارین به حال خودم بمیرم
جیمین هم گریش گرفته بود نمیتونست چیکار کنه
جین:این در لامصب کلید یدک نداره؟؟
جیمین:داره ولی داخلشه
جین:لعنت بهش.. ی چیزی بیار این درو باز کنیم
جیمین نمیدونست چیکار کنه
جین هم محکم به در میکوبید تا درو باز کنه
بعد کلی تلاش بالاخره در باز شدو وارد اتاق شدن
همه وسیله ها شکسته بود و یونا ی گوشه با دست و پای زخمی نشسته بود
....
۸۰.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.