my restless heart🤍⌛️
my restless heart🤍⌛️
#Part2
# قلب_بی_قرار_من
*ویو ماردلی*
اون پسره رفت بیرون از اتاق منم نشستم رو مبل و شروع کردم به خوندن فرم و پر کردنش کمی شد فرمو پر کردم شرایطش یکم سخت بود ولی خوب میشد تحمل کرد برای علاقه ای که به این کار داشتم و فرم رو گذاشتم رو میز و یکم تعجب زده شدم که رئیسه شرکت چرا هنوز نیومده معلومه که بی نظمه انقدر بدم میاد(درحالیه که خودش همینه 😠)
*ویو تهیون*
از اتاق رئیس اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم به یک سری از کارام رسیدم و بعد رفتم برای خودم قهوه بیارم چونکه رئیس اعتماد داره ما خودمون دست داریم و میتونیم بریم برا خودمون قهوه بیاریم و حتی اگر آبدارچی داشتیم رئیس میگفت نباید ما تنبلی کنیم و باید خودمون چیزی که میخوایم رو بگیریم حالا قهوه اونو ما میبریم انگار اون دست نداره... بیخیال شدم و رفتم برا خودم قهوه بیارم که دیدم رئیس وارد شرکت شد و بهم اشاره کرد که برم پیشش منم رفتم پیشش.
×:سلام آقای کیم
_:سلام تهیون استخدام دست راستم آگهی دادی؟
×:بله دادم اتفاقا چند نفر آمدن ولی میدونستم از رفتاراشون عصبی میشد پس یکی شون که رفتار طبقه بقیه بهتر بود رو فرستادم تو اتاقتون و فرم استخدام هم دادم پر کنه
_:چیی چیکار کردی؟ چرا فرستادیش تو اتاقم چرا نفرستادیش تو اتاق جلسه ای جایی اگه من که هنوز استخدامش نکردم اگه مدارک مهم رو بگیره بدزده چیی خدا بگم چیکارت کنه تهیون
×: امم چیزه ببخشید...
*ویو راوی*
نامجون بدون اهمیت دادن به حرف های تهیون میدوعه و میره به سمت اتاقش و با شتاب درو باز میکنه و با ماردلی ای که رو مبل ولو شده و داره با گوشیش ور میره مواجه میشه و تعجب میکنه چون تهیون گفته بود که یک سریا که امده بودن برای استخدام جوری بودن که نامی عصبی میشدد حالا داشت با خودش فکر میکرد که اونا کی بودن که تهیون به این دختره گفت خوب و ماردلی هم با صدای شتاب در میپر و وایمیسته سرجاش
ادامه پارت بعد تو این پارت جا نشد
#ادته
#Part2
# قلب_بی_قرار_من
*ویو ماردلی*
اون پسره رفت بیرون از اتاق منم نشستم رو مبل و شروع کردم به خوندن فرم و پر کردنش کمی شد فرمو پر کردم شرایطش یکم سخت بود ولی خوب میشد تحمل کرد برای علاقه ای که به این کار داشتم و فرم رو گذاشتم رو میز و یکم تعجب زده شدم که رئیسه شرکت چرا هنوز نیومده معلومه که بی نظمه انقدر بدم میاد(درحالیه که خودش همینه 😠)
*ویو تهیون*
از اتاق رئیس اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم به یک سری از کارام رسیدم و بعد رفتم برای خودم قهوه بیارم چونکه رئیس اعتماد داره ما خودمون دست داریم و میتونیم بریم برا خودمون قهوه بیاریم و حتی اگر آبدارچی داشتیم رئیس میگفت نباید ما تنبلی کنیم و باید خودمون چیزی که میخوایم رو بگیریم حالا قهوه اونو ما میبریم انگار اون دست نداره... بیخیال شدم و رفتم برا خودم قهوه بیارم که دیدم رئیس وارد شرکت شد و بهم اشاره کرد که برم پیشش منم رفتم پیشش.
×:سلام آقای کیم
_:سلام تهیون استخدام دست راستم آگهی دادی؟
×:بله دادم اتفاقا چند نفر آمدن ولی میدونستم از رفتاراشون عصبی میشد پس یکی شون که رفتار طبقه بقیه بهتر بود رو فرستادم تو اتاقتون و فرم استخدام هم دادم پر کنه
_:چیی چیکار کردی؟ چرا فرستادیش تو اتاقم چرا نفرستادیش تو اتاق جلسه ای جایی اگه من که هنوز استخدامش نکردم اگه مدارک مهم رو بگیره بدزده چیی خدا بگم چیکارت کنه تهیون
×: امم چیزه ببخشید...
*ویو راوی*
نامجون بدون اهمیت دادن به حرف های تهیون میدوعه و میره به سمت اتاقش و با شتاب درو باز میکنه و با ماردلی ای که رو مبل ولو شده و داره با گوشیش ور میره مواجه میشه و تعجب میکنه چون تهیون گفته بود که یک سریا که امده بودن برای استخدام جوری بودن که نامی عصبی میشدد حالا داشت با خودش فکر میکرد که اونا کی بودن که تهیون به این دختره گفت خوب و ماردلی هم با صدای شتاب در میپر و وایمیسته سرجاش
ادامه پارت بعد تو این پارت جا نشد
#ادته
۱.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.