֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_253🎀•
دلبر كوچولو
-رو اعصاب من نرو جوجه
-شروع کرد باز شروع کرد
پوف کلافه ای کشید و فرمونو تو دستش فشار داد
-باید برم تهران از اینور تو دست پا چلفتی نمیتونم تو عمارت ول کنم
چشمام مظلوم بهش دوختم
-سگ خور امشب میمونم صبح زود میرم
-افرین
-فقط صدات درنیاد
-هاپو نشی صدای منم درنمیاد
ماشین قفل کرد و با هم سمت عمارت رفتیم دستم نزدیک دستش کردم تو دستم کشیدمش
لبخند ضایعی زدم
نگاهی بهم کرد
-یخ زدم
-جوجه ها سردشون میشه برای همین اقا خروسه ازشون مراقبت میکنه
-اونا بچه هاشن منم بچتم؟
-مثال بود
سریع وارد عمارت شدیم
سمت اشپزخونه رفتم
همه ایستاده بودن کاراشون میکردن
یکیشون سمتم برگشت
-سلام
-سلام دارید چی درست میکنید؟
-باقلاقاتق نمیدونستیم اقا میان֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_253🎀•
دلبر كوچولو
-رو اعصاب من نرو جوجه
-شروع کرد باز شروع کرد
پوف کلافه ای کشید و فرمونو تو دستش فشار داد
-باید برم تهران از اینور تو دست پا چلفتی نمیتونم تو عمارت ول کنم
چشمام مظلوم بهش دوختم
-سگ خور امشب میمونم صبح زود میرم
-افرین
-فقط صدات درنیاد
-هاپو نشی صدای منم درنمیاد
ماشین قفل کرد و با هم سمت عمارت رفتیم دستم نزدیک دستش کردم تو دستم کشیدمش
لبخند ضایعی زدم
نگاهی بهم کرد
-یخ زدم
-جوجه ها سردشون میشه برای همین اقا خروسه ازشون مراقبت میکنه
-اونا بچه هاشن منم بچتم؟
-مثال بود
سریع وارد عمارت شدیم
سمت اشپزخونه رفتم
همه ایستاده بودن کاراشون میکردن
یکیشون سمتم برگشت
-سلام
-سلام دارید چی درست میکنید؟
-باقلاقاتق نمیدونستیم اقا میان
#PART_253🎀•
دلبر كوچولو
-رو اعصاب من نرو جوجه
-شروع کرد باز شروع کرد
پوف کلافه ای کشید و فرمونو تو دستش فشار داد
-باید برم تهران از اینور تو دست پا چلفتی نمیتونم تو عمارت ول کنم
چشمام مظلوم بهش دوختم
-سگ خور امشب میمونم صبح زود میرم
-افرین
-فقط صدات درنیاد
-هاپو نشی صدای منم درنمیاد
ماشین قفل کرد و با هم سمت عمارت رفتیم دستم نزدیک دستش کردم تو دستم کشیدمش
لبخند ضایعی زدم
نگاهی بهم کرد
-یخ زدم
-جوجه ها سردشون میشه برای همین اقا خروسه ازشون مراقبت میکنه
-اونا بچه هاشن منم بچتم؟
-مثال بود
سریع وارد عمارت شدیم
سمت اشپزخونه رفتم
همه ایستاده بودن کاراشون میکردن
یکیشون سمتم برگشت
-سلام
-سلام دارید چی درست میکنید؟
-باقلاقاتق نمیدونستیم اقا میان֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_253🎀•
دلبر كوچولو
-رو اعصاب من نرو جوجه
-شروع کرد باز شروع کرد
پوف کلافه ای کشید و فرمونو تو دستش فشار داد
-باید برم تهران از اینور تو دست پا چلفتی نمیتونم تو عمارت ول کنم
چشمام مظلوم بهش دوختم
-سگ خور امشب میمونم صبح زود میرم
-افرین
-فقط صدات درنیاد
-هاپو نشی صدای منم درنمیاد
ماشین قفل کرد و با هم سمت عمارت رفتیم دستم نزدیک دستش کردم تو دستم کشیدمش
لبخند ضایعی زدم
نگاهی بهم کرد
-یخ زدم
-جوجه ها سردشون میشه برای همین اقا خروسه ازشون مراقبت میکنه
-اونا بچه هاشن منم بچتم؟
-مثال بود
سریع وارد عمارت شدیم
سمت اشپزخونه رفتم
همه ایستاده بودن کاراشون میکردن
یکیشون سمتم برگشت
-سلام
-سلام دارید چی درست میکنید؟
-باقلاقاتق نمیدونستیم اقا میان
۵.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.