نجاتم بده پارت ۱۶
یونگی:منم میرم بخوابم
جیمین:پس ماهم بریم کاری داشتی میتونی به نامجون بگی
نامجون لبخند حرصی به جیمین زد و جیمین هم لبخندی به او زد همه رفتن و نارا هم به اتاقش رفت میخواست برای قدم اول تمرین پسرا رو نگاه کنه فردا شنبه بود پس اونا هم تعطیل بودن به سمت تختش رفت بعد مدت ها امید وار بود بتونه بدون کابوس راحت بخوابه چون اکثر شبا بعد از اینکه کابوس میدید از ترس اینکه دوباره کابوس ببینه دیگه خوابش نمیبرد
.................
ساعت 4:30بود دوباره کابوس کشته شدن پدر و مادرش اونا درست روز تولد نارا جلوی چشماش تصادف کردن دست جدا شده از تن پدرش جلوش بود عرق کرده بود اشک هاش بند نمی اومد تصمیم گرفت بره آب بخوره به سمت اشپز خونه رفت و لیوانی از جالیوانی برداشت و توش آب ریخت پشتش به خونه بود که یکی پشت سرش اومد آب پرید تو گلوش که لامپ آشپز خونه روشن شد یونگی درحالی چشماش رو به طرز کیوتی میمالوند هنوز غرق خواب بود در یخچال رو باز کرد و بطری آب رو برداشت و سر کشید که متوجه نارا شد که همچنان گیج بود که آب تو گلوی اون هم پرید هردو با تعجب به هم ذول زدن که نارا خودش رو جمع و جور کرد
جیمین:پس ماهم بریم کاری داشتی میتونی به نامجون بگی
نامجون لبخند حرصی به جیمین زد و جیمین هم لبخندی به او زد همه رفتن و نارا هم به اتاقش رفت میخواست برای قدم اول تمرین پسرا رو نگاه کنه فردا شنبه بود پس اونا هم تعطیل بودن به سمت تختش رفت بعد مدت ها امید وار بود بتونه بدون کابوس راحت بخوابه چون اکثر شبا بعد از اینکه کابوس میدید از ترس اینکه دوباره کابوس ببینه دیگه خوابش نمیبرد
.................
ساعت 4:30بود دوباره کابوس کشته شدن پدر و مادرش اونا درست روز تولد نارا جلوی چشماش تصادف کردن دست جدا شده از تن پدرش جلوش بود عرق کرده بود اشک هاش بند نمی اومد تصمیم گرفت بره آب بخوره به سمت اشپز خونه رفت و لیوانی از جالیوانی برداشت و توش آب ریخت پشتش به خونه بود که یکی پشت سرش اومد آب پرید تو گلوش که لامپ آشپز خونه روشن شد یونگی درحالی چشماش رو به طرز کیوتی میمالوند هنوز غرق خواب بود در یخچال رو باز کرد و بطری آب رو برداشت و سر کشید که متوجه نارا شد که همچنان گیج بود که آب تو گلوی اون هم پرید هردو با تعجب به هم ذول زدن که نارا خودش رو جمع و جور کرد
۲.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.