پارت چهل
پارت چهل
☆تو واقعا خواستنی هستی بیبی
+گفتم پاشووو *داد*
☆عصبی نشو بیب، اذیتت نمیکنم
اومدم با دستم بزنمش تا خودمو از زیرش بکشم بیرون که با یه دستش دستامو گرفت
☆گفتم کاریت ندارم...چرا اذیت میکنی
+من بیبی تو نیستم احمق. ولم کن
☆بیب، حرف بد؟
+گفتم ولم کننن *داد*
☆هیششش...اروم باش
+«چیکار کنم؟...نمیتونم کد بدم...دستامو گرفته. کاش میزاشتم یونگی بیاد...کاش میگفتم اگه طول کشید بیاد دنبالم...اخه منم نمیدونستم انقدر عوضیه...وای چیکار کنم، چیکار کنم؟»
+ولی تو الانم داری اذیتم میکنی *اروم*
☆اگه اروم شدی ولت میکنم
+هم اروم شدم هم ترسیدم
☆نه...ترس چرا؟ بهم اعتماد کن، من اذیتت نمیکنم بیب
+باشه ولی....خب...
☆اها، فهمیدم...تو تاحالا با کسی رابطه نداشتی؟
+نه، خب....طبیعتا نه
☆پس بگو چرا ترسیدی...ببخشید بیبی
+خب حالا...بلند نمیشی؟
☆اگه بلند بشم که فرار میکنی
+نه خب...قول میدم فرار نکنم...فقط پاهام درد گرفت...تو هم اومدی روم، داره بهم فشار میاد
☆اوخ ببخشید ولی من چطور بهت اعتماد کنم؟
+همونطوری تو گفتی اذیتت نمیکنم و منم بهت اعتماد کردم
☆باشه ولی فکر فرار به سرت نزنه بیب
+بـ...باشه
+«از روم بلند شد و منم پاشدم مثل ادم نشستم...آیی، واقعا کمرم درد گرفته.
ولی مهم نیست...فقط باید فکر کنم که چجوری از اینجا بزنم بیرون...الان واقعا بهش نیاز دارم...یونگی رو میگم...کاشکی بیاد...کاشکی خودش بفهمه که طول کشیده و بیاد دنبالم»
داشتم همینجوری فکر میکردم که یه چیزی رو، رو رون پام احساس کردم...دست سوجون بود، این لنتی کی اومد کنارم نشست؟...زیاد تو افکارم بودم و حواسم پرت شده بود.
☆بیب هنوز ترست نریخته؟
+«هنوز هم بهم میگفت بیب و حرسم میگرفت، اما سعی کردم یکم مظلوم نمایی کنم و با این کارم زمان بخرم بلکه یونگی بیاد یا خودم فرار کنم»
+خب...من نمیدونم میخوای چیکار کنی...واسه همین میترسم هنوز
☆چون هنوز میترسی الان کاریت ندارم...فقط میخوام یه نشونه بزارم روت که همه بدونن صاحب داری
+چـ..چی؟...منظورت...
☆اره...میخوام یه مارک بزارم تا مال من بشی
+ولی تو که از من متنفر بودی
☆درسته اما تو با قلبم بازی کردی
+«اره جون عمت...تو فقط هوس داری»
+ا...اها
+«شت، دیگه چیزی نداشتم...چی بگم الان؟ وای وای وای واااای.»
داشتم میمردم که یهو سوجون کامل به سمتم چرخید و سرش رو برد تو گردنم...وای نه. سرمو کشیدم عقب و اونم سرشو اورد بالا.
☆چیکار میکنی؟
+«شت باید یه بهونه ای جور میکردم»
+خـ...خب...میترسم
☆این که دیگه چیزی نیست
+خب درد داره، نه؟
☆تو از درد این میترسی از درد اون باید سر به بیابون بزاری که! *نیشخند*
+درد چی؟
اومد تو صورتش و اروم گفت
☆سکس
دوباره رفتم عقب و ترسیده نگاش کردم
+سـ...سکس؟
☆اره...تو واقعا شبیه بچـ...
نظر؟
مردم تا بنویسم😑❤
☆تو واقعا خواستنی هستی بیبی
+گفتم پاشووو *داد*
☆عصبی نشو بیب، اذیتت نمیکنم
اومدم با دستم بزنمش تا خودمو از زیرش بکشم بیرون که با یه دستش دستامو گرفت
☆گفتم کاریت ندارم...چرا اذیت میکنی
+من بیبی تو نیستم احمق. ولم کن
☆بیب، حرف بد؟
+گفتم ولم کننن *داد*
☆هیششش...اروم باش
+«چیکار کنم؟...نمیتونم کد بدم...دستامو گرفته. کاش میزاشتم یونگی بیاد...کاش میگفتم اگه طول کشید بیاد دنبالم...اخه منم نمیدونستم انقدر عوضیه...وای چیکار کنم، چیکار کنم؟»
+ولی تو الانم داری اذیتم میکنی *اروم*
☆اگه اروم شدی ولت میکنم
+هم اروم شدم هم ترسیدم
☆نه...ترس چرا؟ بهم اعتماد کن، من اذیتت نمیکنم بیب
+باشه ولی....خب...
☆اها، فهمیدم...تو تاحالا با کسی رابطه نداشتی؟
+نه، خب....طبیعتا نه
☆پس بگو چرا ترسیدی...ببخشید بیبی
+خب حالا...بلند نمیشی؟
☆اگه بلند بشم که فرار میکنی
+نه خب...قول میدم فرار نکنم...فقط پاهام درد گرفت...تو هم اومدی روم، داره بهم فشار میاد
☆اوخ ببخشید ولی من چطور بهت اعتماد کنم؟
+همونطوری تو گفتی اذیتت نمیکنم و منم بهت اعتماد کردم
☆باشه ولی فکر فرار به سرت نزنه بیب
+بـ...باشه
+«از روم بلند شد و منم پاشدم مثل ادم نشستم...آیی، واقعا کمرم درد گرفته.
ولی مهم نیست...فقط باید فکر کنم که چجوری از اینجا بزنم بیرون...الان واقعا بهش نیاز دارم...یونگی رو میگم...کاشکی بیاد...کاشکی خودش بفهمه که طول کشیده و بیاد دنبالم»
داشتم همینجوری فکر میکردم که یه چیزی رو، رو رون پام احساس کردم...دست سوجون بود، این لنتی کی اومد کنارم نشست؟...زیاد تو افکارم بودم و حواسم پرت شده بود.
☆بیب هنوز ترست نریخته؟
+«هنوز هم بهم میگفت بیب و حرسم میگرفت، اما سعی کردم یکم مظلوم نمایی کنم و با این کارم زمان بخرم بلکه یونگی بیاد یا خودم فرار کنم»
+خب...من نمیدونم میخوای چیکار کنی...واسه همین میترسم هنوز
☆چون هنوز میترسی الان کاریت ندارم...فقط میخوام یه نشونه بزارم روت که همه بدونن صاحب داری
+چـ..چی؟...منظورت...
☆اره...میخوام یه مارک بزارم تا مال من بشی
+ولی تو که از من متنفر بودی
☆درسته اما تو با قلبم بازی کردی
+«اره جون عمت...تو فقط هوس داری»
+ا...اها
+«شت، دیگه چیزی نداشتم...چی بگم الان؟ وای وای وای واااای.»
داشتم میمردم که یهو سوجون کامل به سمتم چرخید و سرش رو برد تو گردنم...وای نه. سرمو کشیدم عقب و اونم سرشو اورد بالا.
☆چیکار میکنی؟
+«شت باید یه بهونه ای جور میکردم»
+خـ...خب...میترسم
☆این که دیگه چیزی نیست
+خب درد داره، نه؟
☆تو از درد این میترسی از درد اون باید سر به بیابون بزاری که! *نیشخند*
+درد چی؟
اومد تو صورتش و اروم گفت
☆سکس
دوباره رفتم عقب و ترسیده نگاش کردم
+سـ...سکس؟
☆اره...تو واقعا شبیه بچـ...
نظر؟
مردم تا بنویسم😑❤
۲۰.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.