رمانهمسراجباری پارتهشتاد وسه

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد وسه
رفتم باالی سرش صورتش هنوزم به سفیدی میزد موهاش رو پیشونیش ریخته
بود موهاشو کنار زدم. دلم براش تنگ شده بود کاش دماغم بازم میشکست کاش آریا کنارم میموند کاش بازم
پیشونیمو میبوسید کاش سرم رو پاش بود کاش کاش بازم چشم تو چشم هم بودیم آریا مال من نبود... مال من
نبودک اینطوری کنارم بود اما ازم دوربودسرمو گذاشتم رو تخت و دست آریا رو گرفتم داشتم گریه میکردم ک
خوابم برد.
باصدای پرستار که گفت خداروشکر به هوش اومدین واگرنه خانمتون اینجارو باسیل اشکش غرق میکرد عین ابر بهار
اشک میریخت بیدار شدم.
منم هنوز سرمو بر نداشته بودم . باصدای پایی معلوم شد ک پرستار رفته.آریا بادستش آروم سرمو نوازش کرد.و
صدام زد.آنا ...آنا عزیزم ...آنی خانمی
دوست نداشتم بیدار شم من عاشق همین صدا زدناش بودم.اما نمیشد که من همین جوری وایسم.
آروم سرمو برداشتم
-ببخشید خانمی￾جانم آریا
-چرا چشات اینطوری شدن.گریه کردی￾خواهش میکنم وظیفمه.
رفتم و پرسیدم گفت ک مشکلی نداره￾باشه بزار برم بپرسم واست میارم￾آنا تشنمه آب میخوام￾نه واسه کم خوابیه.
یه لیوان آب یه بار مصرف از آب سرد کن واسش ریختم و رفتم سمتش هنوز هم بی حال بود دستمو گذاشتم زیر
سرش ویکم اوردمش باال و آبو کم کم بهش دادم.
ممنون بسه
خواهش میشه
بعد از تموم شدن سرمش
دکترگفتن میتونید ببرینش اما چون معدش خالیه تا یه ساعت دیگه چیزی نخوره اگه حالش بد نشد میتونه بخوره
اگه ک بد شد باید برگرده.
داروهاشو گرفتمو اول اونوسوار ماشین کرد سرشو بیحال تکیه داده بود ب شیشه .الهی واسه این حالت بمیره آنا.
یکم که راه افتادیم تازه فهمیدم اومدیم کجا تا خونه نیم ساعتی راه بود واسه همین آهنگی که تو فلشم ریخته بودم
وپلی کردم که حال این روزامو نشون میداد.
اگه آریا نباشه چی سر من میاد
رسیدیم خونه رفتم تو پارکینگ ماشینو پارک کردم.آریا رو صدا زدم.
آریا ...آریا جان.
چشماشو با بیحالی برداشت و یه نگاه بهم کرد و گفت آنی خیلی ضعف دارم .
باشه بریم داخل واست حتما یه چیزی درست میکنم..
بیچاره حق داشت دلو روده شو کال شستو شودادن.
کمکش کردم با هم سوار آسانسور شدیم ورفتیم واحدمون آریا رو خوابوندم رو کاناپه و رفتم پتومو واسش اوردم که
بخوابه.
Comments please
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد وچهارآریا جان االن واست غذا می...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد وپنجباشه برو حاال این یه بار ب...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد ودومن داشتم با رقیب عشقیم حرف ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتاد ویکآریا با اخم برگشت سمتم و جو...

سناریو :: روانیه عاشق :: پارت :: 4

پاشو دیگه چقدر میخوابی ، چشمامو باز کردم نشسته بود لب تخت ، ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط