پارت13 فصل2
#پارت13 #فصل2
رمان ماهور
{مهراب(زانیار)}
بیلیط ها رو روی میز گذاشتم و کتم رو بیرون اووردم. به سختی تونستم برای فردا شب بیلیط پیدا کنم. دم اتاق ماهور رفتم هنوز بیدار نشده بود چون دیشب از سردرد نتونسته بود بخوابه. دلم نیومد بیدارش کنم و از اتاق اوند بیرون.
{ماهور(هانا)}
چشمام رو باز کردم. واسم سخت بود از رخت خواب دل بکنم اما بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. با به یاد آووردن شب سختی که گذروندم ابروهام در هم رفت، خداروشکر که الان بهتر بودم.
سمت دستشویی رفتم.
از دستشویی که اومدم بیرون رفتم توی آشپزخونه. از یخچال یه بطری آب پرتقال برداشتم و کمی رو ریختم توی یه لیوان و لیوان به دست سمت اتاق رفتم که چیزی روی میز توجهم رو جلب کرد. سمتش رفتم و...
بیلیط هواپیما بود برای... برای فرداشب.
پرتش کردم رو میز و رفتم تو اتاق موبایلم رو برداشتم.
بیست و هفت تا تماس بی پاسخ؟ همه هم از آرین.
شمارش رو گرفتم. جواب داد.
-الو سلام چرا گوشیتو جواب نمیدی. نمیگی آدم نگران میشه اومدم در خونه تون مهراب میگه دست از سر هانا بردار هانا میخواد برگرده ایران و یه شری چرت و پرتای دیگه.
-خوب نفس بکش، فرصت بده منم حرف بزنم.
-خوب تو هیچی نمیگی چرا؟
-نمیشه باید ببینمت.
-اوکی من یک ساعت دیگه تو کافه همیشگی منتظرتم.
-باشه میبینمت.
-فعلا.
قطع کردم و گوشی رو روی میز گذاشتم. کمی دیگه آب پرتقال خوردم.
...
وارد کافه شدم و چشمی انداختم تا آرین رو پیدا کنم.
دیدمش و سمت میزی که پشتش نشسته بود رفتم.
-سلام. خیلی که منتظر نموندی؟
-نه خیلی وقت نیست اومدم. خوب حالا بگو ببینم ماجرا چیه؟
-من نمیدونم واسه چی مهراب یهو اومده میگه باید برگردیم ایران پلی میدونم که من حتما باید برم ایران.
-تو مجبور نیستی هرکاری مهراب میگه انجام بدی.
-میدونم اما خودم میخوام برگردم ایران تا یه چیزایی رو متوجه بشم. یه چیزی هست که این روزا خیلی فکرمو درگیر کرده، تاجوابمو نگیرم نمیتونم برگردم، ولی حتما جوابمو میگیرمو بر میگردم.
دست به بغل به صندلیش تکه داد.
-امیدوارم. چیزی میخوری؟
...
پارت 14 و 15 درکامنت
رمان ماهور
{مهراب(زانیار)}
بیلیط ها رو روی میز گذاشتم و کتم رو بیرون اووردم. به سختی تونستم برای فردا شب بیلیط پیدا کنم. دم اتاق ماهور رفتم هنوز بیدار نشده بود چون دیشب از سردرد نتونسته بود بخوابه. دلم نیومد بیدارش کنم و از اتاق اوند بیرون.
{ماهور(هانا)}
چشمام رو باز کردم. واسم سخت بود از رخت خواب دل بکنم اما بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. با به یاد آووردن شب سختی که گذروندم ابروهام در هم رفت، خداروشکر که الان بهتر بودم.
سمت دستشویی رفتم.
از دستشویی که اومدم بیرون رفتم توی آشپزخونه. از یخچال یه بطری آب پرتقال برداشتم و کمی رو ریختم توی یه لیوان و لیوان به دست سمت اتاق رفتم که چیزی روی میز توجهم رو جلب کرد. سمتش رفتم و...
بیلیط هواپیما بود برای... برای فرداشب.
پرتش کردم رو میز و رفتم تو اتاق موبایلم رو برداشتم.
بیست و هفت تا تماس بی پاسخ؟ همه هم از آرین.
شمارش رو گرفتم. جواب داد.
-الو سلام چرا گوشیتو جواب نمیدی. نمیگی آدم نگران میشه اومدم در خونه تون مهراب میگه دست از سر هانا بردار هانا میخواد برگرده ایران و یه شری چرت و پرتای دیگه.
-خوب نفس بکش، فرصت بده منم حرف بزنم.
-خوب تو هیچی نمیگی چرا؟
-نمیشه باید ببینمت.
-اوکی من یک ساعت دیگه تو کافه همیشگی منتظرتم.
-باشه میبینمت.
-فعلا.
قطع کردم و گوشی رو روی میز گذاشتم. کمی دیگه آب پرتقال خوردم.
...
وارد کافه شدم و چشمی انداختم تا آرین رو پیدا کنم.
دیدمش و سمت میزی که پشتش نشسته بود رفتم.
-سلام. خیلی که منتظر نموندی؟
-نه خیلی وقت نیست اومدم. خوب حالا بگو ببینم ماجرا چیه؟
-من نمیدونم واسه چی مهراب یهو اومده میگه باید برگردیم ایران پلی میدونم که من حتما باید برم ایران.
-تو مجبور نیستی هرکاری مهراب میگه انجام بدی.
-میدونم اما خودم میخوام برگردم ایران تا یه چیزایی رو متوجه بشم. یه چیزی هست که این روزا خیلی فکرمو درگیر کرده، تاجوابمو نگیرم نمیتونم برگردم، ولی حتما جوابمو میگیرمو بر میگردم.
دست به بغل به صندلیش تکه داد.
-امیدوارم. چیزی میخوری؟
...
پارت 14 و 15 درکامنت
۷.۷k
۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.