My slaveP
My slave(P5)
جونگکوک: دختر؟ کیه اون وقت ؟
هیون هونگ : یه دختری هست که قبلاً تو مدرسه باهاش بودم.
جونگکوک: از کی تا حالا پارتنر دار شدی عوضی، پس چرا بهم نگفتی؟
هیون هونگ : چرا اصلا باید بدونی، من باید برم پرنسسم منتظر منه(رفت)
قبل از اینکه هیون هونگ از عمارت خارج بشه بهش فهموندم که ماسک کلاهش رو فراموش نکنه که گوشی من هم زنگ خورد، از بادیگارد ها بود.
جونگکوک: بله؟
بادیگارد : ارباب ما اون شخصی که شما گفتید قربانی کردیم ولی متاسفانه یه دختر بچه ای از گوشه ای از دیوار مارو دید زده نتونستیم بگیرمش.
جونگکوک: یه دختر بچه؟
بادیگارد : تقریبا ۱۶ ساله به نظر میرسید.
جونگکوک: حتی نتونستید از بس یه بچه بر بیاید؟
بادیگارد : ما متأسفیم دوباره سعیمون رو میکنیم.
جونگکوک: لازم نیست اون دختر به هر حال نمیتونه کاری کنید حالا که مرتیکه رو قربانی کردید اونو یه جا دفن کنید یا سطل زباله ی کوچه بندازید بقیش هم فردا صبح با من.(قطع کرد)
از زبان ا.ت : همون جایی که نشسته بودم منتظر هیون هونگ بودم تا بتونه بهم کمک کنه، غیر از هیون هونگ کسی نیست کمکم کنه، ساعت گوشیم دوباره چک کردم ولی بازم خبری از هیون هونگ نبود چرا انقدر طولش داد؟ آهی از ته کشیدم که صداش از پشت گوشم شنیدم که از ترس پریدم به خودم.
هیون هونگ : تاداااا(دسته گل روبه ا.ت قرار داد+)
ا.ت : خدایاااا، من رو ترسوندی این دسته گل برای چیه ؟
هیون هونگ : برای اینکه خواستی من رو ببینی یا میخوای بهم دیگه برگردیم.
ا.ت : ببینم تو واقعا دیونه ای؟ خل چل.(خنده)
هیون هونگ : نمیخوای دسته گل رو از دست دوست پسرت بگیری؟
ا.ت : ممنونم بابت گل ولی ما دوتا از همدیگه جدا شدیم معنی این رو نمیده که واسم دسته گل آوردی تازه موضوع این نیست موضوع یه چیز دیگه هست که حالم درگیرش هست.
هیون هونگ : چیشده؟
ا.ت : همین یه ساعت پیش وقتی خواستم برگردم خونه ام...چند تا آدم خلافکار سیاه پوش دیدم.
هیون هونگ: چی!!؟
ا.ت : درسته قبل از اینکه صحنه رو ببینم صدای اسلحه شنیده بودم.
هیون هونگ: اونجا چطور بود تو واست اتفاقی افتاده ؟(نگران)
ا.ت : هیون خیلی ترسیده بودم...دقیقا من جنازه دیده بودم داشتن جنازه رو به سطل اشغال کنار خونه ام میانداختن اگه پلیس بیاد من رو جرم بدونه چی؟؟(ترس،اضطراب) و بدتر از همه این بود که یکی از اونها من رو دید و با توان پاهام تا اینجا دویدم، هیون هونگ غیر از تو کسی رو ندارم من چیکار کنم ؟؟(بغض)
هیون هونگ: گیج مبهوت شده بودم، قبل از اینکه از عمارت خارج بشم مکالمه ی تماس داداشم با بادیگاردش شنیده بودم پس دختری که بادیگارد ها دنبالش بودن ا.ت بوده و افراد جونگ کوک جنازه رو کنار خونه ی ا.ت گذاشتن اگه فردا بشه...ممکنه پلیس برسه.
جونگکوک: دختر؟ کیه اون وقت ؟
هیون هونگ : یه دختری هست که قبلاً تو مدرسه باهاش بودم.
جونگکوک: از کی تا حالا پارتنر دار شدی عوضی، پس چرا بهم نگفتی؟
هیون هونگ : چرا اصلا باید بدونی، من باید برم پرنسسم منتظر منه(رفت)
قبل از اینکه هیون هونگ از عمارت خارج بشه بهش فهموندم که ماسک کلاهش رو فراموش نکنه که گوشی من هم زنگ خورد، از بادیگارد ها بود.
جونگکوک: بله؟
بادیگارد : ارباب ما اون شخصی که شما گفتید قربانی کردیم ولی متاسفانه یه دختر بچه ای از گوشه ای از دیوار مارو دید زده نتونستیم بگیرمش.
جونگکوک: یه دختر بچه؟
بادیگارد : تقریبا ۱۶ ساله به نظر میرسید.
جونگکوک: حتی نتونستید از بس یه بچه بر بیاید؟
بادیگارد : ما متأسفیم دوباره سعیمون رو میکنیم.
جونگکوک: لازم نیست اون دختر به هر حال نمیتونه کاری کنید حالا که مرتیکه رو قربانی کردید اونو یه جا دفن کنید یا سطل زباله ی کوچه بندازید بقیش هم فردا صبح با من.(قطع کرد)
از زبان ا.ت : همون جایی که نشسته بودم منتظر هیون هونگ بودم تا بتونه بهم کمک کنه، غیر از هیون هونگ کسی نیست کمکم کنه، ساعت گوشیم دوباره چک کردم ولی بازم خبری از هیون هونگ نبود چرا انقدر طولش داد؟ آهی از ته کشیدم که صداش از پشت گوشم شنیدم که از ترس پریدم به خودم.
هیون هونگ : تاداااا(دسته گل روبه ا.ت قرار داد+)
ا.ت : خدایاااا، من رو ترسوندی این دسته گل برای چیه ؟
هیون هونگ : برای اینکه خواستی من رو ببینی یا میخوای بهم دیگه برگردیم.
ا.ت : ببینم تو واقعا دیونه ای؟ خل چل.(خنده)
هیون هونگ : نمیخوای دسته گل رو از دست دوست پسرت بگیری؟
ا.ت : ممنونم بابت گل ولی ما دوتا از همدیگه جدا شدیم معنی این رو نمیده که واسم دسته گل آوردی تازه موضوع این نیست موضوع یه چیز دیگه هست که حالم درگیرش هست.
هیون هونگ : چیشده؟
ا.ت : همین یه ساعت پیش وقتی خواستم برگردم خونه ام...چند تا آدم خلافکار سیاه پوش دیدم.
هیون هونگ: چی!!؟
ا.ت : درسته قبل از اینکه صحنه رو ببینم صدای اسلحه شنیده بودم.
هیون هونگ: اونجا چطور بود تو واست اتفاقی افتاده ؟(نگران)
ا.ت : هیون خیلی ترسیده بودم...دقیقا من جنازه دیده بودم داشتن جنازه رو به سطل اشغال کنار خونه ام میانداختن اگه پلیس بیاد من رو جرم بدونه چی؟؟(ترس،اضطراب) و بدتر از همه این بود که یکی از اونها من رو دید و با توان پاهام تا اینجا دویدم، هیون هونگ غیر از تو کسی رو ندارم من چیکار کنم ؟؟(بغض)
هیون هونگ: گیج مبهوت شده بودم، قبل از اینکه از عمارت خارج بشم مکالمه ی تماس داداشم با بادیگاردش شنیده بودم پس دختری که بادیگارد ها دنبالش بودن ا.ت بوده و افراد جونگ کوک جنازه رو کنار خونه ی ا.ت گذاشتن اگه فردا بشه...ممکنه پلیس برسه.
- ۱۹.۸k
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط