دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#پارت_۴۰

با لحن زننده و لاتی که تا حالا از هیچکدوم از کارکنان اینجا ندیده بودم شروع کرد به وراجی کردن:
_داش حالا یه بار نبودم دادم ی گوسفند دیگه یونجه‌تو نه چیز غذات رو بیاره چرا رم می‌کنی؟ تو که کوفت کردی دیگه دردت چیه؟ ولم کن بزار برم به کار و زندگیم برسم بابا!
از خشم داشتم آتیش می‌گرفتم، هیچی نگفتم و فقط در سکوت با چشم‌های پر خشمم زل زدم بهش.
یهو وسط زر زدن نگاهش روم خشک شد.
رنگش به وضوح پرید، با وحشت آب دهنش رو قورت داد:
_خب چیزه من دیگه برم نیکا داره صدام می‌کنه، خوب نیست از زیر کارام در برم میدونید دیگه؟ کار خوبی نیست من اینجا وایسم با شما جلسه بگیرم نیکا اون پایین در فشار کار جر بخوره!
سریع چرخید و اومد فنلگ و ببنده و در بره که با حرص دستش رو کشیدم و پرتش کردم وسط اتاق.
با چشم‌های ریز شده آروم آروم به سمتش رفتم.
_میخوای بهم تجاوز کنی ها؟ از سنت خجالت نمی‌کشی مرتیکه؟ سن بابامو داری غول پیکر بعد میخوای به من دست درازی کنی؟
سرجام ایستادم و فقط نگاهش کردم.
وسط حرفاش نفسی گرفت:
_یتیم گیر نیاوردی که، شهر هرت هم نیست، آبروتو تو کل روستا میبرم.
لبم کج شد و باز چیزی نگفتم، دست به سینه ریلکس نگاهش کردم، سرگرمی خوبی بود.
بدون اینکه من چیزی بگم خودش داشت برا خودش وراجی می‌کرد!
چند لحظه سکوت کرد و تو فکر فرو رفت.
یهو سرش رو بلند کرد با دقت شروع آنالیز کردنم شد!
_بدبخت زنش.
با چشم‌های گرد نگاهش کردم‌.
چی می‌گفت این جوجه؟
تا دهان باز کردم چیزی بگم که با تقه‌ای که به در خورد، نگاهم رو ازش گرفتم.
بدون اینکه واسم اهمیت داشته باشه کی می‌تونه پشت در باشه بلند گفتم:
_چی میگی؟
_اکبرم ارباب، مهموناتون اومدن.
کلافه نفسی گرفتم و گفتم:
_راهنماییشون کن سالن پذیرایی میام الان.
_رو چشمم ارباب!
برگشتم عقب که دیدم پاشده و داره با انواع و اقسام ادکلن های روی میزم ور می‌ره هی بوشون می‌کنه و میزنه به خودش هم نه خالی می‌کنه رو خودش...!
رفتم تو فکر، این تا نیم ساعت پیش که وارد اتاق شد موش بود چیشد یهو از این رو به اون رو شد؟
سری تکون دادم و توپیدم بهش:
_کی بهت اجازه داد به اونا دست بزنی؟
یهو هول شد و شیشه ادکلن از دستش افتاد و به هزار تیکه تبدیل شد‌.
هینی کشید و با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد!
با ترس دستش رو گرفت سمتم و گفت:
_تقصیر تو بود، هولم کردی از دستم افتاد.
بوی تندش که بلند شد صورتم جفتمون رفت توهم، با دست جلوی بینیشو گرفت و گفت:
_پیف پیف چه بو گندی میده، همون بهتر افتاد شکست.
پرو تر از خودش خودشه دیگه نه؟
دیدگاه ها (۷)

دلبر کوچولو• #پارت_41 دندون‌هامو روهم فشردم و غریدم:_همین ال...

دلبر کوچولو• #پارت۴۲ •سرم و برگردوندم و به عمه نگاه کردم، زن...

دلبر کوچولو• #پارت_۳۹ بزاق نداشته ام رو قورت دادم تا اومدم چ...

#پارت_۳۸دلبر کوچولوآروم آروم از پله‌ها رفتم بالا و پایین رو ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

پارت دوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط