رمان پات 3 / پارت اخر
نمی دونم چرا ولم کرد
اما خلاصه اون شب بازم بارون بود..
اینبار وایب خوبی داشت..:)!
دلم هوایه جنگل و میخواست ..
داشتم میرفتم جنگل!!
.......
تو راه بودم
کم کم رسیده بودم ب کلبه چوبی
جایه خوب و دنجی بود :[
هوایه اونجا غما.خیانتا. دردا . باعث میشد همه رو یادم بره ...
نمی خواستم برگردم خونه:)
یک ماه بعد...
.......
یک ماه گذشته بود و خبری نشد..
تا اینکه ..
یهو صدایه تکس گوشیم اومد ...
رفتم دیدمش اونی ک ی روز دوسش داشتم بود :)!
اهمیت نداشت ولی در عین حال نبضم بالا بود!!
یادمه نوشته بود..
کجایی یک ماه بیشتره..؟!!
ب نظر نگران بود ...
ازش پرسیدم چیه نگرانی
یادمه میاد می گفت..
دیوونه در ب در دنبالم کجایی..؟!
خیلی سرد بهش گفتم // جنگل.!!
همون لحظه یادمه ب فکر خیانتش افتادم و گفتم
ت که بهم خیات کردی چرا دنبالمی ..؟!
گفت کی گفته
گفتم همه ..!
گفت همه میخواستن فقط مارو جدا کنن..:(
یادمه گفتم اهمیت نداره و فورا بلاکش کردم..!!
جوری ک انگار دیگه حسی ت من نبود ..!
همه چی بی معنی بود
تا اینکه>>>
بعد چند روز تکس اومد رو گوشیم ک نوشته بود
مرده..:)!
با خودم گفتم شاید دوباره میخوان منو خر کنن و انداختم پشت گوش و اهمین ندادم.!!
بعد یادمه گفتا از فشار عصبی مرده !!
من ک اهمیت نمی دادم ..
انگار روحم ازاد شده بود :)
خیلی دلم از همه چیز و همه کس رها بود..
از هیچ کس کینه ای نداشتم ..
داستان من داره تمام میشه.:)!
بلاخره ب انتهایه رمان رسیدیم..
این رمان رو نوشتم ک بهتون بگم ادم درستشو انتخواب کن و اگه تنها شدی نگران نباش بدون خدا کسایی رو ک دوست داره تنها میکنه ک بگه این مال خومه..:)!
پس غمشو نخور..:)
این پایان رمانه ..
بزارین اخرین حرفامو بزنم
خودتو دوست داشته باش ..
نگران هیچی نباش جز دلت :)!
ب کسی ندش
چون کسی نمی دونه قراره چی سرش بیاد..
مثل این رمان باش ک وقتی از چشت بیوفته
حتی مرگشم نزار ازارت بده و
ت زندگیتو بکن ..
همتونو دوست دارم .:)!
پایان..
اما خلاصه اون شب بازم بارون بود..
اینبار وایب خوبی داشت..:)!
دلم هوایه جنگل و میخواست ..
داشتم میرفتم جنگل!!
.......
تو راه بودم
کم کم رسیده بودم ب کلبه چوبی
جایه خوب و دنجی بود :[
هوایه اونجا غما.خیانتا. دردا . باعث میشد همه رو یادم بره ...
نمی خواستم برگردم خونه:)
یک ماه بعد...
.......
یک ماه گذشته بود و خبری نشد..
تا اینکه ..
یهو صدایه تکس گوشیم اومد ...
رفتم دیدمش اونی ک ی روز دوسش داشتم بود :)!
اهمیت نداشت ولی در عین حال نبضم بالا بود!!
یادمه نوشته بود..
کجایی یک ماه بیشتره..؟!!
ب نظر نگران بود ...
ازش پرسیدم چیه نگرانی
یادمه میاد می گفت..
دیوونه در ب در دنبالم کجایی..؟!
خیلی سرد بهش گفتم // جنگل.!!
همون لحظه یادمه ب فکر خیانتش افتادم و گفتم
ت که بهم خیات کردی چرا دنبالمی ..؟!
گفت کی گفته
گفتم همه ..!
گفت همه میخواستن فقط مارو جدا کنن..:(
یادمه گفتم اهمیت نداره و فورا بلاکش کردم..!!
جوری ک انگار دیگه حسی ت من نبود ..!
همه چی بی معنی بود
تا اینکه>>>
بعد چند روز تکس اومد رو گوشیم ک نوشته بود
مرده..:)!
با خودم گفتم شاید دوباره میخوان منو خر کنن و انداختم پشت گوش و اهمین ندادم.!!
بعد یادمه گفتا از فشار عصبی مرده !!
من ک اهمیت نمی دادم ..
انگار روحم ازاد شده بود :)
خیلی دلم از همه چیز و همه کس رها بود..
از هیچ کس کینه ای نداشتم ..
داستان من داره تمام میشه.:)!
بلاخره ب انتهایه رمان رسیدیم..
این رمان رو نوشتم ک بهتون بگم ادم درستشو انتخواب کن و اگه تنها شدی نگران نباش بدون خدا کسایی رو ک دوست داره تنها میکنه ک بگه این مال خومه..:)!
پس غمشو نخور..:)
این پایان رمانه ..
بزارین اخرین حرفامو بزنم
خودتو دوست داشته باش ..
نگران هیچی نباش جز دلت :)!
ب کسی ندش
چون کسی نمی دونه قراره چی سرش بیاد..
مثل این رمان باش ک وقتی از چشت بیوفته
حتی مرگشم نزار ازارت بده و
ت زندگیتو بکن ..
همتونو دوست دارم .:)!
پایان..
- ۴.۲k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط