عشق دست نیافتنی p3
عشق دست نیافتنی p3
تهیونگ:هی ،هی تو خوبی
ویو صبح:
نور افتاب تو چشمم بود چشمامو ار م باز کردم و دور و برم رو دیدم کسی نبود تو یه اتاق خیلی قشنگ بودم همه چی سیاه بود وایب دارک مانند داشت خیل خوشم اومده بود از اتاقش چون دقیقا شبیه اتاق خودم بود
بلند شدم و رفتم به سمت میز که خودمو تو ایینهببینم
،بعد از چند دقیقه یادم اومد دیشب قرار بود بیام خونه این پسره که نمیدونم اسمش چیه ،وایسا یه لحظه پس چرا لباسای خودم تنم نیست،
ا.ت:جییییییییغ
ویو تهیونگ:
داشتم صبحونه رو اماده میکردم که یهو صدای جیغ اومد از بالا ک یهو لیوان از تو دستم پرت شد روی زمین و اومدم برشون دارم دستم برید محل ندادم به دستم و سریع رفتم به سمت اتاق
تهیونگ:چی شده ؟(با ترس
ا.ت:کو.شششششش
تهیونگ:چی کو ،چیزی گمشده(با نگرانی
ا.ت:لباسام ،لباسام کو با توعم تو لباسای منو عوض کردی،چیطی هم دیدی همه چی رو برام توضیح بده از اول تا اخر
تهیونگ:دختره روانی(زیر لب)
ا.ت:یااااا خودت روانی گفتم توضیح بده ن فوش بده زود باش
تهیونگ:باشه باشه ارم باش بیا بشین تا بگم
ا.ت:بگو زووووووود
تهیونگ:دیشب داشتیم میومدیم به سمت خونه من یهو غش کردی و منم بغلت کردم و اوردم تو خونه لباسات خیس شده بود و به خاطر همین یکی از هودی هامو تنت کردم ،انقدر برات بزرگه دیگه نیازی با شلوار نداشتی و خودتم که شلوارک پات بود در اوردم و انداختم لباس شویی خشکید کردم پات
تا این حرف ها رو گفتم پشتی رو برداشت و افتاد به جونم و نشستم روم و تا خوردم زدم
ا.ت:روااااااانی ،به ....چه حقی شلوار منو در اوردی هو،الان بهت میگم زندت نمیزااااااااارم تا تو باشی از این غلطا نکنی فهمیدی
تهیونگ:ب.....باشه نزن ،هوف نفسم بالا نمیاد تموم پر های پشتی ریخت بیرون نکن
همینجورداشت ادانه میداد که کمرشو تو دشتام گرفتم و پرتش کردم روی تخت و روش خیمه زدم
ا.ت:یا ....بلند شو ،می...میخای چیکار کنی بلند شو با تو ام
تا اومدم بلند شم صورتشو کوبوند تو صورت که از دماغ هر دوتامون خون اومد
تهیونگ:مگه دیووونه ای دختره احمق،اخ دماغ به باد فنا رفت از دست تو دیوونه
ا.ت:وایی دماغم اخ مامان دماغم ،دماغم شکست ،تقصیر توعه به من نگو رواااانی
دیدم داره از دماغش همینجکر خون میومد دستشو گرفتم و بردمش پایین رو مبل نشوندمش
تهیونگ:از جات تکون بخوری من میدونم با تو فهمیدی
ا.ت:ووووو(وی ادا در میادر دختره مشنگ)
تهیونگ:هوف
ویو ا.ت:
رو مبل نشستم تا بیادش با یه جعبه که انگار جعبه کمک های اولیه بود برگشت و خون های دماغمو پاک کرد همینجور که کمکم میکرد به صورتش خیره بودم خیلی قشنگ بود گثل فرشته ها که نگاهم به دستش افتاد زخم بود
ا.ت:میگم....دستت،دستت زخمه
تهیونگ:چیزی نیست با شیشه بریدم
ا.ت:خب بسه خونش بند اومد بیا اینجا
تهیونگ:هی ،هی تو خوبی
ویو صبح:
نور افتاب تو چشمم بود چشمامو ار م باز کردم و دور و برم رو دیدم کسی نبود تو یه اتاق خیلی قشنگ بودم همه چی سیاه بود وایب دارک مانند داشت خیل خوشم اومده بود از اتاقش چون دقیقا شبیه اتاق خودم بود
بلند شدم و رفتم به سمت میز که خودمو تو ایینهببینم
،بعد از چند دقیقه یادم اومد دیشب قرار بود بیام خونه این پسره که نمیدونم اسمش چیه ،وایسا یه لحظه پس چرا لباسای خودم تنم نیست،
ا.ت:جییییییییغ
ویو تهیونگ:
داشتم صبحونه رو اماده میکردم که یهو صدای جیغ اومد از بالا ک یهو لیوان از تو دستم پرت شد روی زمین و اومدم برشون دارم دستم برید محل ندادم به دستم و سریع رفتم به سمت اتاق
تهیونگ:چی شده ؟(با ترس
ا.ت:کو.شششششش
تهیونگ:چی کو ،چیزی گمشده(با نگرانی
ا.ت:لباسام ،لباسام کو با توعم تو لباسای منو عوض کردی،چیطی هم دیدی همه چی رو برام توضیح بده از اول تا اخر
تهیونگ:دختره روانی(زیر لب)
ا.ت:یااااا خودت روانی گفتم توضیح بده ن فوش بده زود باش
تهیونگ:باشه باشه ارم باش بیا بشین تا بگم
ا.ت:بگو زووووووود
تهیونگ:دیشب داشتیم میومدیم به سمت خونه من یهو غش کردی و منم بغلت کردم و اوردم تو خونه لباسات خیس شده بود و به خاطر همین یکی از هودی هامو تنت کردم ،انقدر برات بزرگه دیگه نیازی با شلوار نداشتی و خودتم که شلوارک پات بود در اوردم و انداختم لباس شویی خشکید کردم پات
تا این حرف ها رو گفتم پشتی رو برداشت و افتاد به جونم و نشستم روم و تا خوردم زدم
ا.ت:روااااااانی ،به ....چه حقی شلوار منو در اوردی هو،الان بهت میگم زندت نمیزااااااااارم تا تو باشی از این غلطا نکنی فهمیدی
تهیونگ:ب.....باشه نزن ،هوف نفسم بالا نمیاد تموم پر های پشتی ریخت بیرون نکن
همینجورداشت ادانه میداد که کمرشو تو دشتام گرفتم و پرتش کردم روی تخت و روش خیمه زدم
ا.ت:یا ....بلند شو ،می...میخای چیکار کنی بلند شو با تو ام
تا اومدم بلند شم صورتشو کوبوند تو صورت که از دماغ هر دوتامون خون اومد
تهیونگ:مگه دیووونه ای دختره احمق،اخ دماغ به باد فنا رفت از دست تو دیوونه
ا.ت:وایی دماغم اخ مامان دماغم ،دماغم شکست ،تقصیر توعه به من نگو رواااانی
دیدم داره از دماغش همینجکر خون میومد دستشو گرفتم و بردمش پایین رو مبل نشوندمش
تهیونگ:از جات تکون بخوری من میدونم با تو فهمیدی
ا.ت:ووووو(وی ادا در میادر دختره مشنگ)
تهیونگ:هوف
ویو ا.ت:
رو مبل نشستم تا بیادش با یه جعبه که انگار جعبه کمک های اولیه بود برگشت و خون های دماغمو پاک کرد همینجور که کمکم میکرد به صورتش خیره بودم خیلی قشنگ بود گثل فرشته ها که نگاهم به دستش افتاد زخم بود
ا.ت:میگم....دستت،دستت زخمه
تهیونگ:چیزی نیست با شیشه بریدم
ا.ت:خب بسه خونش بند اومد بیا اینجا
۵۵.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.