پارت61
پارت61
جیمین : بعد از اینکه شلیک کردم اسلحه رو انداختم زود رفتم سمته ات شونه هاشو گرفتم و بغلش کردم و دهنمو نزدیک گوشش کردم
ات خیلی ممنونم که بهم اعتماد کردی
ات:من همیشه بهت اعتماد دارم
جیمین
ات رو از بغلم درآوردم و دستشو گرفتم و رفتیم پیشه پدر و عمو وایستادیم
پ/ج:آفرین پسرم موفق شدی
پ/جین: داداش بزار جین هم مسابقه رو انجام زده بعدن میگیم کی موفق شده
لوکا: پرنس جین نوبت شماست بگیرید اسلحه تون رو
جین : بدش خیلی ممنونم{ روبه دامیا } دامیا بهم اعتماد کن و فقط سره جات وایستا باشه
دامیا: خیلی مراقب باش یهو به من شلیک نکنی
جین:نمیکنم نگران نباش تو فقط آروم سره جات وایستا
لوکا:دوشیزه دامیا کاسانو برید سره جاتون وایستین
دامیا: باشه میرم
رفتم زیره بطری وایستادم خیلی می ترسیدم نمی تونستم سره جام وایستم از ترس می لرزیدم
جین
اسلحه رو آوردم بالا و سمته بطری نشونش گرفتم تو فکر این بودم که نکنه یهو خرابش کنم
لوکا: پرنس جین آماده هستین
جین : بله آمادم
لوکا: شلیک کنید
دامیا
دیدم که جین انشگتشو رویه ماشیه اسلحه گذاشت منم جیغ کشیدم و سره جام نشستم
جین
داشتم شلیک میکردم که با دادی که دامیا کشید تیرم خطا رفت زود رفتم سمته دامیا فکر کردم زخمی شده اما هیچیش نشده بود
دامیا:ج جین چیشد
جین: بخاطر تو تیر خطا رفت {با عصبانیت }
دامیا: چی چشید {از جاش بلند شد}
جین: بریم پیشه بقیه
از جام بلند شدم رفتم پیشه جیمین و پدر و پ/ج
خیلی عصبانی بودم که باختم این واسم مهم نیست که پادشاه بشم این واسم مهمه که ابروم نره
جیمین: جین ناراحت نباش
جین: اصلا ناراحت نیستم همینکه تو بردی مثله اینکه من بردم
جیمین: دوقلوی خودمی
دستمو گذاشتم رویه شونش
لوکا: همینجوری که همه دیدیم برنده این مرحله پرنس جیمین شدن
پ/ج: داداش دیدی گفتم جیمین موفق شد
پ/جین: باشه داداش مراحله دیگی هم داریم
جیمین: پدر گفتم که نمیخوام اینجوری درمورد این مسابقه حرف بزنیم
پ/ج: باشه پسرم
دامیا
رفتم کناره جین وایستادم پشیمون شدم کاش داد نمیزدم
پ/جین:داد نمیزدی دخترم نمی مردی
جین:پدر با دامیا درست صحبت کنید
دامیا:معذرت میخوام
پ/ج: بریم پیشه پادشاه
جیمین
همه گی رفتیم پیشه پادشاه
پادشاه : جیمین برنده این مرحله تو هستی و ات آفرین بهت شجاعتت رو نشون دادی
ات:لطفا دارید پادشاه من فقط به جیمین اعتماد داشتم
پادشاه : این خیلی خوبه که به همدیگه اعتماد داشته باشید جین و دامیا سعی کنید از این به بعد به همدیگه اعتماد داشته باشید
جین:چشم پدربزرگ
دامیا:باشه پادشاه
این داستان ادامه دارد
جیمین : بعد از اینکه شلیک کردم اسلحه رو انداختم زود رفتم سمته ات شونه هاشو گرفتم و بغلش کردم و دهنمو نزدیک گوشش کردم
ات خیلی ممنونم که بهم اعتماد کردی
ات:من همیشه بهت اعتماد دارم
جیمین
ات رو از بغلم درآوردم و دستشو گرفتم و رفتیم پیشه پدر و عمو وایستادیم
پ/ج:آفرین پسرم موفق شدی
پ/جین: داداش بزار جین هم مسابقه رو انجام زده بعدن میگیم کی موفق شده
لوکا: پرنس جین نوبت شماست بگیرید اسلحه تون رو
جین : بدش خیلی ممنونم{ روبه دامیا } دامیا بهم اعتماد کن و فقط سره جات وایستا باشه
دامیا: خیلی مراقب باش یهو به من شلیک نکنی
جین:نمیکنم نگران نباش تو فقط آروم سره جات وایستا
لوکا:دوشیزه دامیا کاسانو برید سره جاتون وایستین
دامیا: باشه میرم
رفتم زیره بطری وایستادم خیلی می ترسیدم نمی تونستم سره جام وایستم از ترس می لرزیدم
جین
اسلحه رو آوردم بالا و سمته بطری نشونش گرفتم تو فکر این بودم که نکنه یهو خرابش کنم
لوکا: پرنس جین آماده هستین
جین : بله آمادم
لوکا: شلیک کنید
دامیا
دیدم که جین انشگتشو رویه ماشیه اسلحه گذاشت منم جیغ کشیدم و سره جام نشستم
جین
داشتم شلیک میکردم که با دادی که دامیا کشید تیرم خطا رفت زود رفتم سمته دامیا فکر کردم زخمی شده اما هیچیش نشده بود
دامیا:ج جین چیشد
جین: بخاطر تو تیر خطا رفت {با عصبانیت }
دامیا: چی چشید {از جاش بلند شد}
جین: بریم پیشه بقیه
از جام بلند شدم رفتم پیشه جیمین و پدر و پ/ج
خیلی عصبانی بودم که باختم این واسم مهم نیست که پادشاه بشم این واسم مهمه که ابروم نره
جیمین: جین ناراحت نباش
جین: اصلا ناراحت نیستم همینکه تو بردی مثله اینکه من بردم
جیمین: دوقلوی خودمی
دستمو گذاشتم رویه شونش
لوکا: همینجوری که همه دیدیم برنده این مرحله پرنس جیمین شدن
پ/ج: داداش دیدی گفتم جیمین موفق شد
پ/جین: باشه داداش مراحله دیگی هم داریم
جیمین: پدر گفتم که نمیخوام اینجوری درمورد این مسابقه حرف بزنیم
پ/ج: باشه پسرم
دامیا
رفتم کناره جین وایستادم پشیمون شدم کاش داد نمیزدم
پ/جین:داد نمیزدی دخترم نمی مردی
جین:پدر با دامیا درست صحبت کنید
دامیا:معذرت میخوام
پ/ج: بریم پیشه پادشاه
جیمین
همه گی رفتیم پیشه پادشاه
پادشاه : جیمین برنده این مرحله تو هستی و ات آفرین بهت شجاعتت رو نشون دادی
ات:لطفا دارید پادشاه من فقط به جیمین اعتماد داشتم
پادشاه : این خیلی خوبه که به همدیگه اعتماد داشته باشید جین و دامیا سعی کنید از این به بعد به همدیگه اعتماد داشته باشید
جین:چشم پدربزرگ
دامیا:باشه پادشاه
این داستان ادامه دارد
۴.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.