[part4]
[part4]
{بهت نمی بازم}
& ات ات
+ بله
& ببخشید من زود تر میرم (یه نگاهی یه تهیونگ و جونگکوک کرد)
+ امم باشه
& موفق باشی
∆پرش زمانی به بعد از جشن∆
ویو ات
مهمونی که تموم شد دیگه دیر وقت شده بود رفتم سمت پارکینگ که دیدم جیمین ماشین منو برداشته رفته هوففف باید با عموم برم خدا رحم کنه
+ عمو عمو
× هااا
+ میشه منو برسونی خونه
× نه
+ چییی
× گفتم که نه این دوهفته قرارشد هیچ کاری به کارت نداشته باشم
+ آخه...
× خب دیگه من میرم
+ لعنتی
💎: ات ناراحت بود از اونجایی که دیر وقت بود تاکسی گیر نیاورد گوشیش رو از جیبش درآورد که زنگ بزنه به جیمین ولی خب گوشیش شارژ نداشت تصمیم گرفت که پیاده بره راه خونه خیلی طولانی بود ولی ات دیگه چاره ای نداشت از اونجایی که توی جشن هیچی نخورده بود و خیلی خسته شده بود بدش ضعیف شده بودولی با این حال به راهش ادامه داد
ویو ات
خیلی خسته بودم میشه گفت یه ساعتی بود که داشتم راه میرفتم خیلی خسته نشستم روی نیمکت که کنار جاده بود توی تاریکی شب خیلی جنگل وحشت ناک بود ولی میتونستم از جنگل برم تا میانبر بشه و زود تر بریم خیلی تاریک ولی خوب من این جاده ای که وسط جنگله رو ترجیح میدم چشمام تندتند سیاهی میرفت
+ چرا باید این جشن رو آنقدر دور میگرفتن؟
دوباره پا شدم و به راهم ادامه دادم...
ویو تهیونگ
وقتی رسیدم عمارت رفتم توی اتاق آنقدر خستم که جون لباس عوض کردن ندارم یه یکی دو ساعت که گذشت کسی که مراقب ات بود و اونو زیر نظر داشت زنگ زد
- بله (خوابالو)
¢ ببخشید د ولی خانم ات خب اممم.... خانم ات بعد از جشن پیاده راه افتادن سمت خونشون ولی حالشون بد شد الان بیهوش شده و جونی برای راه رفتن نداره
- چیییی؟(نگران)
¢ لوکیشن رو براتون میفرستم
- زود باش
وقتی فهمیدم حالش بد شده نمیدونم چرا انقدر هول کردم کنم رو برداشتم و رفتم سوار ماشینم شدم هوا واقعا تاریکیه بدی داشت به لوکیشن رفتم ولی...
\ادامه دارد/
💎: خب بمونین توی خماری تا فردا بای😉
{بهت نمی بازم}
& ات ات
+ بله
& ببخشید من زود تر میرم (یه نگاهی یه تهیونگ و جونگکوک کرد)
+ امم باشه
& موفق باشی
∆پرش زمانی به بعد از جشن∆
ویو ات
مهمونی که تموم شد دیگه دیر وقت شده بود رفتم سمت پارکینگ که دیدم جیمین ماشین منو برداشته رفته هوففف باید با عموم برم خدا رحم کنه
+ عمو عمو
× هااا
+ میشه منو برسونی خونه
× نه
+ چییی
× گفتم که نه این دوهفته قرارشد هیچ کاری به کارت نداشته باشم
+ آخه...
× خب دیگه من میرم
+ لعنتی
💎: ات ناراحت بود از اونجایی که دیر وقت بود تاکسی گیر نیاورد گوشیش رو از جیبش درآورد که زنگ بزنه به جیمین ولی خب گوشیش شارژ نداشت تصمیم گرفت که پیاده بره راه خونه خیلی طولانی بود ولی ات دیگه چاره ای نداشت از اونجایی که توی جشن هیچی نخورده بود و خیلی خسته شده بود بدش ضعیف شده بودولی با این حال به راهش ادامه داد
ویو ات
خیلی خسته بودم میشه گفت یه ساعتی بود که داشتم راه میرفتم خیلی خسته نشستم روی نیمکت که کنار جاده بود توی تاریکی شب خیلی جنگل وحشت ناک بود ولی میتونستم از جنگل برم تا میانبر بشه و زود تر بریم خیلی تاریک ولی خوب من این جاده ای که وسط جنگله رو ترجیح میدم چشمام تندتند سیاهی میرفت
+ چرا باید این جشن رو آنقدر دور میگرفتن؟
دوباره پا شدم و به راهم ادامه دادم...
ویو تهیونگ
وقتی رسیدم عمارت رفتم توی اتاق آنقدر خستم که جون لباس عوض کردن ندارم یه یکی دو ساعت که گذشت کسی که مراقب ات بود و اونو زیر نظر داشت زنگ زد
- بله (خوابالو)
¢ ببخشید د ولی خانم ات خب اممم.... خانم ات بعد از جشن پیاده راه افتادن سمت خونشون ولی حالشون بد شد الان بیهوش شده و جونی برای راه رفتن نداره
- چیییی؟(نگران)
¢ لوکیشن رو براتون میفرستم
- زود باش
وقتی فهمیدم حالش بد شده نمیدونم چرا انقدر هول کردم کنم رو برداشتم و رفتم سوار ماشینم شدم هوا واقعا تاریکیه بدی داشت به لوکیشن رفتم ولی...
\ادامه دارد/
💎: خب بمونین توی خماری تا فردا بای😉
۱.۷k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.