[part3]
[part3]
{بهت نمی بازم}
+ الان دختری جز من توی این جشن میبینی
# اره اوناهاش
+ منظورت انجوماعه خوبه به انجوما ها هم راضی هستی
# هی(اخم کوتاه و با خنده ی ات خندید)
💎: همین طور که صحبت میکردند تهیونگ میاد و میگه
- میبینم که گرم گرفتید
# او اره ملحق میشی؟
- سلام من کیم تهیونگ هستم .
+ خوش وقتم منم پارک ات هستم.
- بله تو تنها دختر این جشنی
+ خب من از بچگیم با عموی عوضیم نه چیزه با عموم بزرگ شدم اینکه یه مافیا باشم طبیعیه
- خب اینم حرفیه
× ات ات بیا اینجا
+ خب از دیدنتون خوشحال شدم امیدوارم بیشتر ببینمتون
- جونگکوک
# ها؟
- ازش چی فهمیدی؟
# چیز خاصی نیست ولی دختر مهربونیه به دردت نمیخوره
- خب این که بردم میخوره یا نه انتخاب کنه
§پرش مکانی§
× ات آن بیا اینجا
+ بله عمو
× اون پسر رو میبینی؟
+ آها اون قوله؟
× اون ازم تو رو خواست
+ چییی ؟
× خب اگر توی این دوهفته نتونستی کار تهیونگ رو بسازی میفروشمت به اون تا زیر اون بمیری
+...
ویو ات
بغض کرده بودم سعی کردم پنهونش کنم ولی نمیشد رفتم توی حیاط و جای خلوت و تاریکی پیدا کردم شروع کردم گریه کرده
ویو جونگکوک
بعد از اینکه با تهیونگ صحبت کردم باهاش رفتم و سر میز نشستم داشتیم صحبت میکردیم که دیدم ات بدو بدو سمت حیاط رفت تهیونگ متوجه اش نشد ولی بلند شدم رفتم سمت حیاط اما ات ناپدید شده بود هرچی دور حیاط گشتم پیداش نکردم بیخیال شدم و رفتم دو باره سمت میزی که با تهیونگ نشسته بودیم
- چیزی شد
# نه یه چیزی رو اشتباه دیدم
- خب ات اون قدری باهام صحبت نکرد بازم باید زیر نظرش بگیریم
# آهوم باید سر از کاراش دربیاریم
ویو ات
چند مینی توی حیاط گریه کردم که به خودم اومدم اشکام رو پاک کردم و رفتم سمت دست شویی توی دست شویی میکاپم رو درست کردم و دوباره رفتم سمت تهیونگ
+ سلام مجدد
# اوه سلام بشین
+ میتونم؟
- اره راحت باش
# احساس کردم چند مین پیش بدو بدو رفتی توی حیاط ولی وقتی رفتم پیدات نکردم
+ نه اشتباه دیدی
# آها خیالم راحت شد
ویو تهیونگ
آها پس بخاطر همین جونگکوک رفت حیات وی لی اینکه ات گفت اشتباه دیدی یه دروغ بود چون چشمای ات عین آینه صاف و یه دسته چشماش معلومه که گریه کرده
& ات ات
+ بله
& ببخشید من زود تر میرم (یه نگاهی یه تهیونگ و جونگکوک کرد)
+ امم باشه
& موفق باشی
\ادامه دارد/
{بهت نمی بازم}
+ الان دختری جز من توی این جشن میبینی
# اره اوناهاش
+ منظورت انجوماعه خوبه به انجوما ها هم راضی هستی
# هی(اخم کوتاه و با خنده ی ات خندید)
💎: همین طور که صحبت میکردند تهیونگ میاد و میگه
- میبینم که گرم گرفتید
# او اره ملحق میشی؟
- سلام من کیم تهیونگ هستم .
+ خوش وقتم منم پارک ات هستم.
- بله تو تنها دختر این جشنی
+ خب من از بچگیم با عموی عوضیم نه چیزه با عموم بزرگ شدم اینکه یه مافیا باشم طبیعیه
- خب اینم حرفیه
× ات ات بیا اینجا
+ خب از دیدنتون خوشحال شدم امیدوارم بیشتر ببینمتون
- جونگکوک
# ها؟
- ازش چی فهمیدی؟
# چیز خاصی نیست ولی دختر مهربونیه به دردت نمیخوره
- خب این که بردم میخوره یا نه انتخاب کنه
§پرش مکانی§
× ات آن بیا اینجا
+ بله عمو
× اون پسر رو میبینی؟
+ آها اون قوله؟
× اون ازم تو رو خواست
+ چییی ؟
× خب اگر توی این دوهفته نتونستی کار تهیونگ رو بسازی میفروشمت به اون تا زیر اون بمیری
+...
ویو ات
بغض کرده بودم سعی کردم پنهونش کنم ولی نمیشد رفتم توی حیاط و جای خلوت و تاریکی پیدا کردم شروع کردم گریه کرده
ویو جونگکوک
بعد از اینکه با تهیونگ صحبت کردم باهاش رفتم و سر میز نشستم داشتیم صحبت میکردیم که دیدم ات بدو بدو سمت حیاط رفت تهیونگ متوجه اش نشد ولی بلند شدم رفتم سمت حیاط اما ات ناپدید شده بود هرچی دور حیاط گشتم پیداش نکردم بیخیال شدم و رفتم دو باره سمت میزی که با تهیونگ نشسته بودیم
- چیزی شد
# نه یه چیزی رو اشتباه دیدم
- خب ات اون قدری باهام صحبت نکرد بازم باید زیر نظرش بگیریم
# آهوم باید سر از کاراش دربیاریم
ویو ات
چند مینی توی حیاط گریه کردم که به خودم اومدم اشکام رو پاک کردم و رفتم سمت دست شویی توی دست شویی میکاپم رو درست کردم و دوباره رفتم سمت تهیونگ
+ سلام مجدد
# اوه سلام بشین
+ میتونم؟
- اره راحت باش
# احساس کردم چند مین پیش بدو بدو رفتی توی حیاط ولی وقتی رفتم پیدات نکردم
+ نه اشتباه دیدی
# آها خیالم راحت شد
ویو تهیونگ
آها پس بخاطر همین جونگکوک رفت حیات وی لی اینکه ات گفت اشتباه دیدی یه دروغ بود چون چشمای ات عین آینه صاف و یه دسته چشماش معلومه که گریه کرده
& ات ات
+ بله
& ببخشید من زود تر میرم (یه نگاهی یه تهیونگ و جونگکوک کرد)
+ امم باشه
& موفق باشی
\ادامه دارد/
۱۰۵
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.