پارت سی و دو🎶🧷
#پارتسیودو🎶🧷
من: ن نازشون کردم!!!
تمنا: دارم ازت میترسم!
من: نترس کاری باهات ندارم!!!
دیگ ن اون حرفی زد نمن!
داشتیم ب دروازه شهر نزدیک میشدیم ک تمنا پرسید: از چ معامله ای حرف میزدین؟؟؟
جوابی ندادم و رفتیم تو شهر!
ارسلان جلو تر از من وارد شد تا قبل دیدن تمنا اونو مخفی کنه!
نمیخواستمکسی ازش باخبر بشه!
فعلا فقط ارسلان ازش خبر داشت! ولی اون هم نمیدونس نقشش چیه !
میخواست پیاده شه ک گفتم: وایسا تا ارسلان بهم خبر بده!
تمنا: خبر چی؟
من: خوشحال میشم اینقده سوال پیچمنکنی!
با بیرون اومدن ارسلانفهمیدم ک برده سرجای همیشگیش!
من: میتونی پیاده شی!
پیاده شد و ایستاد!
منمپشت سرش پیاده شدم و گفتم: برو توعمارت!
من: مناونجا خطر جانی دارم! هرلحظه میتونن دوباره حمله کنن و منو بدزدن!
من: نیروی نگهبانی رو چهار برابر کردم! دیگ نفوذ کردنشون سخته!
رفتیم تو!
تو این چن ساعت تمنا کلا تو اتاقش بود!
هوا داشت کم کم سیاه و تاریک میشد!
رفتم تو اتاقمو دور بستم!
لباسامو با تیشرت و شلوارک عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و بازومو رو چشام گذاشتم!
چشام داشت کم کم گرم میشد ک در با شتاب باز شد!
زود اسلحه رو از عسلی برداشتم و ب سمت در گرفتمش!
تمنا: نزززززنننننننیا منممممم!
اسلحه رو رومیز گذاشتم و گفتم: نصفه شبی دیوونه شدی مث وحشیا میای تو اتاق؟
تمنا: توروخدا بزار منم اینجا بخوابم! میترسم!
من: از چیمیترسی؟؟
یهو شروع ب جیغ جیغ کردن کرد و گف: شااااید اتفاقای دیشب و دزدیده شدن من برااااا تو نرمال باشه ولی برا من این اتفاقا فقط و فقط تو فیلماس! الانم منننن خیلی میترسم! نمیتونم تو اتاق تنها بخوابم!
من: اح باشه صداتو ننداز رو سرت!
ب تخت اشاره کردم و گفتم: بیا این گوشه بگیر بخواب صداتم درنیاد!
تمنا: بااا تو رووو ی تختتتت؟؟ امکان نداره!
من: پس چی میخوای؟
تمنا: تو رو کاناپه بخواب من رو تخت!
من: امر دیگ؟
دوستان نظراتون رو بهم بگید 🥺
من: ن نازشون کردم!!!
تمنا: دارم ازت میترسم!
من: نترس کاری باهات ندارم!!!
دیگ ن اون حرفی زد نمن!
داشتیم ب دروازه شهر نزدیک میشدیم ک تمنا پرسید: از چ معامله ای حرف میزدین؟؟؟
جوابی ندادم و رفتیم تو شهر!
ارسلان جلو تر از من وارد شد تا قبل دیدن تمنا اونو مخفی کنه!
نمیخواستمکسی ازش باخبر بشه!
فعلا فقط ارسلان ازش خبر داشت! ولی اون هم نمیدونس نقشش چیه !
میخواست پیاده شه ک گفتم: وایسا تا ارسلان بهم خبر بده!
تمنا: خبر چی؟
من: خوشحال میشم اینقده سوال پیچمنکنی!
با بیرون اومدن ارسلانفهمیدم ک برده سرجای همیشگیش!
من: میتونی پیاده شی!
پیاده شد و ایستاد!
منمپشت سرش پیاده شدم و گفتم: برو توعمارت!
من: مناونجا خطر جانی دارم! هرلحظه میتونن دوباره حمله کنن و منو بدزدن!
من: نیروی نگهبانی رو چهار برابر کردم! دیگ نفوذ کردنشون سخته!
رفتیم تو!
تو این چن ساعت تمنا کلا تو اتاقش بود!
هوا داشت کم کم سیاه و تاریک میشد!
رفتم تو اتاقمو دور بستم!
لباسامو با تیشرت و شلوارک عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و بازومو رو چشام گذاشتم!
چشام داشت کم کم گرم میشد ک در با شتاب باز شد!
زود اسلحه رو از عسلی برداشتم و ب سمت در گرفتمش!
تمنا: نزززززنننننننیا منممممم!
اسلحه رو رومیز گذاشتم و گفتم: نصفه شبی دیوونه شدی مث وحشیا میای تو اتاق؟
تمنا: توروخدا بزار منم اینجا بخوابم! میترسم!
من: از چیمیترسی؟؟
یهو شروع ب جیغ جیغ کردن کرد و گف: شااااید اتفاقای دیشب و دزدیده شدن من برااااا تو نرمال باشه ولی برا من این اتفاقا فقط و فقط تو فیلماس! الانم منننن خیلی میترسم! نمیتونم تو اتاق تنها بخوابم!
من: اح باشه صداتو ننداز رو سرت!
ب تخت اشاره کردم و گفتم: بیا این گوشه بگیر بخواب صداتم درنیاد!
تمنا: بااا تو رووو ی تختتتت؟؟ امکان نداره!
من: پس چی میخوای؟
تمنا: تو رو کاناپه بخواب من رو تخت!
من: امر دیگ؟
دوستان نظراتون رو بهم بگید 🥺
۱.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.