p57
دوباره رعد برق زد که ات از ترسش هول شد و....
از پله ها افتاد زمین
ویو جیمین
رسیدم خونه که دیدم ات از پله ها افتاد زمین سرش خون میاد
جیمین: ااااتتتتتتتت(داد گریه)
جیمین: ات بلند شو خواهش میکنم
ات:ب بچم(دیگه از حال رفت)
جیمین: اتتتت(گریه) ات رو براید استایل بغل میکنه میبره سوار ماشین میکنه
ویو یونگی و مینسو
یونگی: عشقم بیا باهم امشب دست جمعی بریم رستوران
مینسو: اوکی
یونگی: زنگ بزنم به جیمین بگم
زنگ زد
یونگی: الو سلام داشم خوبی؟
جیمین: یونگی(گریه)
یونگی: جیمین؟ چیشده؟
مینسو: چیشده؟!!!
جیمین: ات از حال رفته از سرش خون میاد دارم میرم سمت بیمارستان فعلا(گریه)
یونگی: جیمین؟ جیمیننن اه قط کرده که
مینسو: چیشده
یونگی: هیچی چیزی نیست
مینسو: بگووووو
یونگی: آروم باش هیچی میگه که.... ام شرکت با مشکل بر امد(بخاطر اینکه مینسو بارداره نگفت)
ویو جیمین
رسیدم به بیمارستان
جیمین: پرستارررررر😭
٪: بله آقا... وای خدای من
دکتر: ببرینش اتاق عمل همین حالا
رفتن
پرش به2ساعت بعد دکتر امد
جیمین: چیشد؟ زنم خوبه حالش؟
&: همسرتون وضعیتشون رو نمیتونم علام کنم ولی بچتون سقط شد
جیمین: چ چ چ چیییییییی (تعجب گریه)
&: متاسفم
جیمین: آقای دکتر لطفا ات رو نجات بدید(گریه)
&: من سعیمو میکنم
جیمین: بزارین برم ببینمش(گریه)
&: نمیتونیم بزاریم اما خب فقط5دقیقه
جیمین: ممنونم
رفت داخل اتاق
جیمین: ات(گریه) بیدار شو خواهش نیکنم منو تنها نزار(گریه) دیگه قول میدم اذیتت نکنم
داشتم باهاش حرف میزدم که
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺💜
خیلی خیلی متاسفم که دیر گذاشتم واقعا اینجا نتم کار نمیکنه😢
از پله ها افتاد زمین
ویو جیمین
رسیدم خونه که دیدم ات از پله ها افتاد زمین سرش خون میاد
جیمین: ااااتتتتتتتت(داد گریه)
جیمین: ات بلند شو خواهش میکنم
ات:ب بچم(دیگه از حال رفت)
جیمین: اتتتت(گریه) ات رو براید استایل بغل میکنه میبره سوار ماشین میکنه
ویو یونگی و مینسو
یونگی: عشقم بیا باهم امشب دست جمعی بریم رستوران
مینسو: اوکی
یونگی: زنگ بزنم به جیمین بگم
زنگ زد
یونگی: الو سلام داشم خوبی؟
جیمین: یونگی(گریه)
یونگی: جیمین؟ چیشده؟
مینسو: چیشده؟!!!
جیمین: ات از حال رفته از سرش خون میاد دارم میرم سمت بیمارستان فعلا(گریه)
یونگی: جیمین؟ جیمیننن اه قط کرده که
مینسو: چیشده
یونگی: هیچی چیزی نیست
مینسو: بگووووو
یونگی: آروم باش هیچی میگه که.... ام شرکت با مشکل بر امد(بخاطر اینکه مینسو بارداره نگفت)
ویو جیمین
رسیدم به بیمارستان
جیمین: پرستارررررر😭
٪: بله آقا... وای خدای من
دکتر: ببرینش اتاق عمل همین حالا
رفتن
پرش به2ساعت بعد دکتر امد
جیمین: چیشد؟ زنم خوبه حالش؟
&: همسرتون وضعیتشون رو نمیتونم علام کنم ولی بچتون سقط شد
جیمین: چ چ چ چیییییییی (تعجب گریه)
&: متاسفم
جیمین: آقای دکتر لطفا ات رو نجات بدید(گریه)
&: من سعیمو میکنم
جیمین: بزارین برم ببینمش(گریه)
&: نمیتونیم بزاریم اما خب فقط5دقیقه
جیمین: ممنونم
رفت داخل اتاق
جیمین: ات(گریه) بیدار شو خواهش نیکنم منو تنها نزار(گریه) دیگه قول میدم اذیتت نکنم
داشتم باهاش حرف میزدم که
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺💜
خیلی خیلی متاسفم که دیر گذاشتم واقعا اینجا نتم کار نمیکنه😢
۱۲.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.