part 30
part 30
تهیونگ جوابه تماسی که بهش اومده بود رو جواب داد
تهیونگ:چیه
دونگی:سلام خوبی
تهیونگ: خوب زر بزن دیگه کار دارم باید برم
دونگی:عه انگار خوب شدی شنیدم تیر خوردی خوبی زنت خیلی خوب بهت رسیده ببین روزه اول خوب شدی
تهیونگ: خفشو تو از کجا میدونی (عصبانی)
دونگی: باشه داداش آروم باش
تهیونگ:اوف حوصلتو ندارم قط کن(دادو عصبی)
ویو تهیونگ
یکی تویه خونمون که جاسوسی میکنه پیداش میکنم حالا میبینی
رفتم پیشه ات کنارش رویه تخت نشستم بهش سرمو زده بودن پیشونیشو بوسیدم که اونم چشماشو باز کرد
تهیونگ:پانشو
میخواست پاشه که نذاشتم
تهیونگ:چرا بهم نگفتی که مریضیه قلبی داری
ات:راستش چیزه...
تهیونگ:میدونی که خوشم نمیاد اینجوری حرف بزنی
ات:ته...تهیونگ زخمت خون ریزی میکنه (نگران )
تهیونگ:نه خوبه
بلند شدم که برم اما ات دستمو گرفت
ات: بیا واست پانسمانش کنم
تهیونگ:نمیخواد
ات:ترو خدا من اصلا حاله خوبی راجبه این موعوضو ندارم خواهش میکنم
تهیونگ:باشه
کنارش نشستم و جعبیه کمکایه اولیه رو برداشتم و دادم دسته ات اونم دکمیه لباسمو باز کرد منم به چشماش نگاه میکردم وقتی پانسمانش میکرد پلک هاشو رو هم فشار میداد
تهیونگ:چته
ات:اخه درد میکنه
تهیونگ:مگه بدنه تو یه
ات:ایش تهیونگ خیلی ظالمی
تهیونگ:عه
بهش نزدیک شدم
ات:چیکار میکنی برو عقب تموم شد میتونی بری
تهیونگ هیچی نگفت و دکمیه لباساشو بست و داشت میرفت که گفت ات اگه یلحظه ببینم که قرصاتو نخوردی خودت میدونی چیکار میکنم
ات:بسته گی به خودت داره که قرصامو بخورم یا نه
تهیونگ:تا ببینیم چی میشه
و رفت سرمم دیکه تموم شده بود یه پرستار اومد و سوزنو از دستم در اورد و رفت منم به اوتاق نگاه کردم اوف چرا اخه همیه جایه اوتاق مشکیه من اصلا ازش خوشم نمیاد من یا این اوتاقوسفیدش میکنم یا اوتاقمو عوض میکنم اونم با انتقامم کیم تهیونگ تو تقاصه کاراتو که با من کردی رو میدی اونم با عشقت که بهم داری
ادامه دارد......
تهیونگ جوابه تماسی که بهش اومده بود رو جواب داد
تهیونگ:چیه
دونگی:سلام خوبی
تهیونگ: خوب زر بزن دیگه کار دارم باید برم
دونگی:عه انگار خوب شدی شنیدم تیر خوردی خوبی زنت خیلی خوب بهت رسیده ببین روزه اول خوب شدی
تهیونگ: خفشو تو از کجا میدونی (عصبانی)
دونگی: باشه داداش آروم باش
تهیونگ:اوف حوصلتو ندارم قط کن(دادو عصبی)
ویو تهیونگ
یکی تویه خونمون که جاسوسی میکنه پیداش میکنم حالا میبینی
رفتم پیشه ات کنارش رویه تخت نشستم بهش سرمو زده بودن پیشونیشو بوسیدم که اونم چشماشو باز کرد
تهیونگ:پانشو
میخواست پاشه که نذاشتم
تهیونگ:چرا بهم نگفتی که مریضیه قلبی داری
ات:راستش چیزه...
تهیونگ:میدونی که خوشم نمیاد اینجوری حرف بزنی
ات:ته...تهیونگ زخمت خون ریزی میکنه (نگران )
تهیونگ:نه خوبه
بلند شدم که برم اما ات دستمو گرفت
ات: بیا واست پانسمانش کنم
تهیونگ:نمیخواد
ات:ترو خدا من اصلا حاله خوبی راجبه این موعوضو ندارم خواهش میکنم
تهیونگ:باشه
کنارش نشستم و جعبیه کمکایه اولیه رو برداشتم و دادم دسته ات اونم دکمیه لباسمو باز کرد منم به چشماش نگاه میکردم وقتی پانسمانش میکرد پلک هاشو رو هم فشار میداد
تهیونگ:چته
ات:اخه درد میکنه
تهیونگ:مگه بدنه تو یه
ات:ایش تهیونگ خیلی ظالمی
تهیونگ:عه
بهش نزدیک شدم
ات:چیکار میکنی برو عقب تموم شد میتونی بری
تهیونگ هیچی نگفت و دکمیه لباساشو بست و داشت میرفت که گفت ات اگه یلحظه ببینم که قرصاتو نخوردی خودت میدونی چیکار میکنم
ات:بسته گی به خودت داره که قرصامو بخورم یا نه
تهیونگ:تا ببینیم چی میشه
و رفت سرمم دیکه تموم شده بود یه پرستار اومد و سوزنو از دستم در اورد و رفت منم به اوتاق نگاه کردم اوف چرا اخه همیه جایه اوتاق مشکیه من اصلا ازش خوشم نمیاد من یا این اوتاقوسفیدش میکنم یا اوتاقمو عوض میکنم اونم با انتقامم کیم تهیونگ تو تقاصه کاراتو که با من کردی رو میدی اونم با عشقت که بهم داری
ادامه دارد......
۸.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.