فیک ٢/١٢
+(آروم نزدیک تهیونگ شد و گفت )شب خفت میکنم
-چرا
+عوضی من فقط به خاطر دوستای تو قبول کرد من هنوزم باهات قهرم
-خ...
/دارین چی میگن داخلع گوشه هم
+هیچی ..عزیزم معرفی نمیکنی
-خب ایشون همکارمه کای و زنش لارا
کای و لارا: خوشبختم
+همچنین
-ایشون یونجین و کیونگ دوستمه و زناشون مایلی و کایلی
....
ویو یوری
بعد از معرفی که کردن همهشون نشستن که با صدای در برگشتم لوسیا با یه پسر اومدن داخل وقتی دیدمش خیلی تغییر کرده بود وقتی منو دید تعجب کرده بود سریع از صندلی بلند شدم رفتم بغل بدونه اینکه به پسرم نگاه کنم دره گوشه لوسیا گفتم
+دلم برات تنگ شده بود
لوسیا :منم خر میدونی چقدر نگران شدم وقتی رفتی
کی برگشتی چرا به من خبر ندادی
+آروم بگیر ٣ هفته پیش اومدم تازه وقتی اومدم به اولین نفری که زنگ زدم تویی ولی باور نکردی
بیا بریم بشینم
بنده
بعد از شام بچهها اومدن به تهیونک و یوری تبریک گفتن
بعد از اینکه همه رفتن
یوری و مامانش و تهبونگ سواره ماشین شدن
حرکت کردن به خونه
٣ هفته بعد
ویو یوری
تو این ٣ هفته تهیونگ همش برام عروسک با گل میگرفت میومد دنبالم من تهیونگو بخشید ولی باز برام گل میگرفت
ساعت ٨ شب دلم برای سولی و مامانم تنگ شده بود سولی هم یاد گرفته بود راه بره ولی سریع میخورد زمین وسایلمو جمع کردم از دفترم زدم بیرون
تهیونگو دیدم اون وره خیابون بود وقتی چراغ قرمز شد سریع رفتم پیشش و پریدم بغلش
+دلم برات تنگ شده بود
-منم همین طور چاگیا لحظه شماری میکنم که روز عروسی فردا برسه که بدنت ماله من بشه ولی از قبل بوده (نکته یوری باکره)
+یااا برو مغزه منحرفتو با اسید بشور
-مبخنده
دره ماشینو باز کرد دیدم باز برام گل خریده
+یااا تهیونگاا مگه من نگفتم دیگه نخر
-یااا تهیونکااا مگه من نگفتم دیگه نخر (اداشو درمیاره
-چرا
+عوضی من فقط به خاطر دوستای تو قبول کرد من هنوزم باهات قهرم
-خ...
/دارین چی میگن داخلع گوشه هم
+هیچی ..عزیزم معرفی نمیکنی
-خب ایشون همکارمه کای و زنش لارا
کای و لارا: خوشبختم
+همچنین
-ایشون یونجین و کیونگ دوستمه و زناشون مایلی و کایلی
....
ویو یوری
بعد از معرفی که کردن همهشون نشستن که با صدای در برگشتم لوسیا با یه پسر اومدن داخل وقتی دیدمش خیلی تغییر کرده بود وقتی منو دید تعجب کرده بود سریع از صندلی بلند شدم رفتم بغل بدونه اینکه به پسرم نگاه کنم دره گوشه لوسیا گفتم
+دلم برات تنگ شده بود
لوسیا :منم خر میدونی چقدر نگران شدم وقتی رفتی
کی برگشتی چرا به من خبر ندادی
+آروم بگیر ٣ هفته پیش اومدم تازه وقتی اومدم به اولین نفری که زنگ زدم تویی ولی باور نکردی
بیا بریم بشینم
بنده
بعد از شام بچهها اومدن به تهیونک و یوری تبریک گفتن
بعد از اینکه همه رفتن
یوری و مامانش و تهبونگ سواره ماشین شدن
حرکت کردن به خونه
٣ هفته بعد
ویو یوری
تو این ٣ هفته تهیونگ همش برام عروسک با گل میگرفت میومد دنبالم من تهیونگو بخشید ولی باز برام گل میگرفت
ساعت ٨ شب دلم برای سولی و مامانم تنگ شده بود سولی هم یاد گرفته بود راه بره ولی سریع میخورد زمین وسایلمو جمع کردم از دفترم زدم بیرون
تهیونگو دیدم اون وره خیابون بود وقتی چراغ قرمز شد سریع رفتم پیشش و پریدم بغلش
+دلم برات تنگ شده بود
-منم همین طور چاگیا لحظه شماری میکنم که روز عروسی فردا برسه که بدنت ماله من بشه ولی از قبل بوده (نکته یوری باکره)
+یااا برو مغزه منحرفتو با اسید بشور
-مبخنده
دره ماشینو باز کرد دیدم باز برام گل خریده
+یااا تهیونگاا مگه من نگفتم دیگه نخر
-یااا تهیونکااا مگه من نگفتم دیگه نخر (اداشو درمیاره
۱۲.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.