فیک ٢/١١
ولی سولی همش میگه ماما هع رفتم پیشون
و به تهیونگ گفتم
+توقع نداری بهت بگه بابا
-الان داری میگی که من پدر بدی هستم ؟
+ن ولی به عشق اولش بدی کردی
-.....(حرفی برای گفتن نداشت
+بریم ....آها تا وقتی که منو عاشقه خودت نکردی حق نداری خونهی ما بخوابی
-چییی
+بریم !
-اوو بریم
ویو
وقتی لونا دمه کافه رسوندم خیلی مشکوک شدم میترسیدم
که یه پسر قرار بزاره ولی چرا بچه رو با خودش برد
ماشینو یه جا پارک کردم
داشتم نگاهشون میکردم که یه پسر رفت پیشش نشست وقتی داشتن صحبت میکردن پسره اومد بیرون تلفنشو جواب داد و رفت داخلع یه ثانیه هم نشد پسره رفت سوار ماشین شد رفت ولی چرا ماسک زده بود نکنه جاسوسه
نه نه لونا اینطوری نیست
گوشیم زنگ خورد لونا بود جوابش دادم بهم گفت که میخواد بره خونم ولی شما کردم بهش گفتم خودم میام شرکتم نزدیکه کافهست
بعد از اینکه سوار ماشین شدیم حرکت کردیم به خونه
با لونا رفتیم خونه همه خدمتکارا تعجب کرده بودن مخصوصن اجوما
وقتی اجوما اینه لونا صدا زد لونا گفت که امش یوری هست
بازم تعجب کردم چرا اسمشو عوض کرده
وقتی یوری رفت سمته اتاقه سولی در رو باز کرد یه جوری شد نمیدونم چرا
خودمم رفتم پایین دیدم اجوما بچهرو بغل کرده رفتم سمتش
بچه رو ازش گرفتم به اجوما گفتم
-اجوما نگاه سولی میگه بابا
-ولی بگو بابا
!ماما
-بگو بابا
!ماما
»پسرم تلاش نکن (خنده ) من برم غذا میسوزه
-باش
داشتم با سولی حرف میزدم که یوری اومد
بعد از حرفی که زدم خونم ناراحت شدم من واقعا در حق یوری بدی کرده بودم
پایان
بنده
یوری باز سولی بغل کرده همراه با تهیونگ سواره ماشین شدن
تو راه سکوت بدی بود سولی خوابیده بود
تهیونگ دیگه صبرش تموم شده بود که شروع کرد به حرف زدن
-میگم وکیل شدی
+اره تو این چند سال بهترین وکیل کره شدم
-خوبه بهت تبریک میگم
+مرسی ولی خب شد گفتی من فردا جلسه دادگاه دارم
-)لبخند میزنی
وقتی رسیدن یوری سولی بغل کرد و از تهیونگ خدافظی کرد
و رفت داخل خونه
سولی گذاشت روی تخت
٢ هفته بعد
ویو یوری
تو این دو هفته تهیونگو اصلا ندیدم خیلی نگرانش شدم ترسیده بودم خیلی همش تو فکر بودم
سولی روی پام خوابش برده بود
با صدای پیامک صدای از افکارم اومدم بیرون
گوشیمو روشن کردم یه پیام اومد بود از طرفه ناشناس
«میخوای بدونی چرا تو این دو هفته تهیونگو ندیدی به این
آدرس بیا یه لباس دادم برات بیارن پس اونو بپوش تا تهیونگ به فهمه نباید همچین دختر خیانت کنه .......»
عصبی شدم سولی بغل کردم دادم دسته مامانم با صدای زنگ رفتم درو باز کردم یه جعبه بود بازش کردم یه لباس بود رفتم اتاقم لباس برداشتم پوشیدم و از خونه خارج شدم یه تاکسی گرفتم
رفتم به این آدرس
وقتی پیاده شدم یه کافه بود معلوم بود برای ادمای باکلاس بود ولی همهی براقاش خاموش فقط یه مردی کناره در وایساده بود رفتم سمتش تا خواستم حرف بزنم اون شروع کرد به حرف زدن
:به فرماید داخل
باهاش رفتم داخل وقتی رفتم جلوه تر یه دختره دیدم که پسره جلوش زانو زده بود پس اون مرده راست میگفت میخواستم برگردم که یکی چشمامو گرفت
+یااا تو کی هست
وقتی چشامو باز کرد یک دفع براقاش روشن شد اینجا چه خبره
کوک و مامانم و سولی اینجا چیکار میکردن اون پسره هم وقتی بلند شد و برگشت سمته من یاااا خدا این که تهیونگ
برگشتم دیدم تهیونگ جلوم زانو زده
-لی یوری حاضری تا آخر عمرت با من باشی
+عوضی فکر کردم داری بهم خیانت میکنی (گریه شروع کردن به زدنه تهیونگ با مشت ولی تهیونگ دردش نمیگرفت
-هی هی ببخشید حالا لی یوری حاضری تا آخر عمرت با من باشی
+قبول میکنم(گریه
-(یوری بغل کرد و یه بوسه روی لبش گذاشت
با اینکه شرط نرسیده بود
ناموسن این یکی رو خیلی نوشتم
یه حمایتمون نشه 🥺
ادامه دارد
و به تهیونگ گفتم
+توقع نداری بهت بگه بابا
-الان داری میگی که من پدر بدی هستم ؟
+ن ولی به عشق اولش بدی کردی
-.....(حرفی برای گفتن نداشت
+بریم ....آها تا وقتی که منو عاشقه خودت نکردی حق نداری خونهی ما بخوابی
-چییی
+بریم !
-اوو بریم
ویو
وقتی لونا دمه کافه رسوندم خیلی مشکوک شدم میترسیدم
که یه پسر قرار بزاره ولی چرا بچه رو با خودش برد
ماشینو یه جا پارک کردم
داشتم نگاهشون میکردم که یه پسر رفت پیشش نشست وقتی داشتن صحبت میکردن پسره اومد بیرون تلفنشو جواب داد و رفت داخلع یه ثانیه هم نشد پسره رفت سوار ماشین شد رفت ولی چرا ماسک زده بود نکنه جاسوسه
نه نه لونا اینطوری نیست
گوشیم زنگ خورد لونا بود جوابش دادم بهم گفت که میخواد بره خونم ولی شما کردم بهش گفتم خودم میام شرکتم نزدیکه کافهست
بعد از اینکه سوار ماشین شدیم حرکت کردیم به خونه
با لونا رفتیم خونه همه خدمتکارا تعجب کرده بودن مخصوصن اجوما
وقتی اجوما اینه لونا صدا زد لونا گفت که امش یوری هست
بازم تعجب کردم چرا اسمشو عوض کرده
وقتی یوری رفت سمته اتاقه سولی در رو باز کرد یه جوری شد نمیدونم چرا
خودمم رفتم پایین دیدم اجوما بچهرو بغل کرده رفتم سمتش
بچه رو ازش گرفتم به اجوما گفتم
-اجوما نگاه سولی میگه بابا
-ولی بگو بابا
!ماما
-بگو بابا
!ماما
»پسرم تلاش نکن (خنده ) من برم غذا میسوزه
-باش
داشتم با سولی حرف میزدم که یوری اومد
بعد از حرفی که زدم خونم ناراحت شدم من واقعا در حق یوری بدی کرده بودم
پایان
بنده
یوری باز سولی بغل کرده همراه با تهیونگ سواره ماشین شدن
تو راه سکوت بدی بود سولی خوابیده بود
تهیونگ دیگه صبرش تموم شده بود که شروع کرد به حرف زدن
-میگم وکیل شدی
+اره تو این چند سال بهترین وکیل کره شدم
-خوبه بهت تبریک میگم
+مرسی ولی خب شد گفتی من فردا جلسه دادگاه دارم
-)لبخند میزنی
وقتی رسیدن یوری سولی بغل کرد و از تهیونگ خدافظی کرد
و رفت داخل خونه
سولی گذاشت روی تخت
٢ هفته بعد
ویو یوری
تو این دو هفته تهیونگو اصلا ندیدم خیلی نگرانش شدم ترسیده بودم خیلی همش تو فکر بودم
سولی روی پام خوابش برده بود
با صدای پیامک صدای از افکارم اومدم بیرون
گوشیمو روشن کردم یه پیام اومد بود از طرفه ناشناس
«میخوای بدونی چرا تو این دو هفته تهیونگو ندیدی به این
آدرس بیا یه لباس دادم برات بیارن پس اونو بپوش تا تهیونگ به فهمه نباید همچین دختر خیانت کنه .......»
عصبی شدم سولی بغل کردم دادم دسته مامانم با صدای زنگ رفتم درو باز کردم یه جعبه بود بازش کردم یه لباس بود رفتم اتاقم لباس برداشتم پوشیدم و از خونه خارج شدم یه تاکسی گرفتم
رفتم به این آدرس
وقتی پیاده شدم یه کافه بود معلوم بود برای ادمای باکلاس بود ولی همهی براقاش خاموش فقط یه مردی کناره در وایساده بود رفتم سمتش تا خواستم حرف بزنم اون شروع کرد به حرف زدن
:به فرماید داخل
باهاش رفتم داخل وقتی رفتم جلوه تر یه دختره دیدم که پسره جلوش زانو زده بود پس اون مرده راست میگفت میخواستم برگردم که یکی چشمامو گرفت
+یااا تو کی هست
وقتی چشامو باز کرد یک دفع براقاش روشن شد اینجا چه خبره
کوک و مامانم و سولی اینجا چیکار میکردن اون پسره هم وقتی بلند شد و برگشت سمته من یاااا خدا این که تهیونگ
برگشتم دیدم تهیونگ جلوم زانو زده
-لی یوری حاضری تا آخر عمرت با من باشی
+عوضی فکر کردم داری بهم خیانت میکنی (گریه شروع کردن به زدنه تهیونگ با مشت ولی تهیونگ دردش نمیگرفت
-هی هی ببخشید حالا لی یوری حاضری تا آخر عمرت با من باشی
+قبول میکنم(گریه
-(یوری بغل کرد و یه بوسه روی لبش گذاشت
با اینکه شرط نرسیده بود
ناموسن این یکی رو خیلی نوشتم
یه حمایتمون نشه 🥺
ادامه دارد
۱۴.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.