ازدواج اجباری part: 5
ازدواج اجباری part: 5
تمام اون شب فکرش به جمله بورام بند بود! "تو باید اون رو عاشق خودت بکنی"
اما خب میترسید مثل تو فیلما کسی که عاشق میشه خودش باشه و فقط بزنه زندگیشو از اینی که هست سیاه تر کنه... اصلا چرا گریش گرفته بود؟ اونکه دوستش نداشت... اما خب ازدواجشون از روی علاقه هم نباشه اونها زن و شوهرن! پس حق داشت عصبی باشه... ولی میتونست این رو به جونگکوک بگه؟ بگه لاس زدن اون جئون فاکینگ لعنتی رو دیشب با اون خانمه دیده... چشماشو بست و سعی کرد یکم افکارشو اروم کنه، اما با یادآوری اینکه امروز دوست دلقکش قراره به اینجا بیاد خنده خوشحالی کرد
اِما و بورام از دوران دبیرستان باهم بزرگ شده بودن و مثل دو تا خواهر هوای همو داشتن... البته از اینم نگذریم که هروقت هم رو میدیدن مسخره بازی در میاوردن و میزدن همو ناقص میکردن!
(چند ساعت بعد)
از اتاقش خارج شد. کلافه دستی بین موهاش کشید و اونارو مرتب کرد
ضعف کرده بود
از صبح که اون دختره الیزابت ساعت ۱۰ صبح از خونش رفته بود تا الان که ساعت ۴ بعد از ظهر بود چیزی نخورده بود. نه نهار و نه صبحانه
داشت رویه پله ها به سمت اشپزخونه قدم برمیداشت که نگاهش به اِما که تویه اشپزخونه بود افتاد اون... اون داشت میرقصید؟ طوری باسنشو ماهرانه تکون میداد که انگار سالها کلاس رقص رفته... اون کمر باریک و اون رون های سفیدش... داشت زیر لب اهنگی رو زمزمه میکرد و باهاش میرقصید... تا اینکه سرشو بالا اورد و نگاه خیره مرد رو روی خودش دید هردو چند ثانیه به هم خیره بودن که نگاه ات به گردن کوک خورد که کبودی ریزی روش داشت با یادآوری دوباره اتفاق دیشب نگاهشو از نگاه خیره کوک گرفت که باعث شد پسر هم به خودش بیاد و به طرفی از سالن خیره بشه
_ اهم-میگم چیکار میکنی؟
نیم نگاهی به مرد روبروش انداخت و گفت نهار نخوردم و گشنمه، میخوام یه چیزی کوفت کنم
از اونجایی که کوک هم خیلی گشنش بود با لحن پرو و طلبکارانه گفت _ هرچی درست میکنی دوتا باشه! امیدوارم بعد از خوردنش با دست شویی ملاقاتی نداشته باشم!... ناباورانه به لحن پرویه مرد خیره بود اما اونم کم نیاورد و مثل همون لحن مرد طلبکارانه گفت و کی گفته من قراره برای تو چیزی درست کنم؟ آیگووو چند سالته که حتی نمیتونی یه تخم مرغ درست کنی؟
_ هی حواست باشه چی میگی کی گفته من آشپزی بلد نیستم؟
نیشخند خبیثانه ای زد و گفت پس درست کردن غذا ها با تو
و بعدم اشپزخونه رو ترک کرد کوک که انتظار همچین چیزی رو نداشت با نگاه شکست خورده و غم زده نالید
_ اه فاکیوو حالا چه خاکی به سرم کنم؟
با فکری که مثل یه جرقه به سرش زد سریع گوشی رو از تو جیبش دراورد که صدای همیشه پر انرژی رفیقش رو شنید
_به کمکت نیاز دارم جیمین شی!
۵۰ لایک، ۶۶۰ عضو، ۱۵ کامنت _____________________
چطور بوود؟
تمام اون شب فکرش به جمله بورام بند بود! "تو باید اون رو عاشق خودت بکنی"
اما خب میترسید مثل تو فیلما کسی که عاشق میشه خودش باشه و فقط بزنه زندگیشو از اینی که هست سیاه تر کنه... اصلا چرا گریش گرفته بود؟ اونکه دوستش نداشت... اما خب ازدواجشون از روی علاقه هم نباشه اونها زن و شوهرن! پس حق داشت عصبی باشه... ولی میتونست این رو به جونگکوک بگه؟ بگه لاس زدن اون جئون فاکینگ لعنتی رو دیشب با اون خانمه دیده... چشماشو بست و سعی کرد یکم افکارشو اروم کنه، اما با یادآوری اینکه امروز دوست دلقکش قراره به اینجا بیاد خنده خوشحالی کرد
اِما و بورام از دوران دبیرستان باهم بزرگ شده بودن و مثل دو تا خواهر هوای همو داشتن... البته از اینم نگذریم که هروقت هم رو میدیدن مسخره بازی در میاوردن و میزدن همو ناقص میکردن!
(چند ساعت بعد)
از اتاقش خارج شد. کلافه دستی بین موهاش کشید و اونارو مرتب کرد
ضعف کرده بود
از صبح که اون دختره الیزابت ساعت ۱۰ صبح از خونش رفته بود تا الان که ساعت ۴ بعد از ظهر بود چیزی نخورده بود. نه نهار و نه صبحانه
داشت رویه پله ها به سمت اشپزخونه قدم برمیداشت که نگاهش به اِما که تویه اشپزخونه بود افتاد اون... اون داشت میرقصید؟ طوری باسنشو ماهرانه تکون میداد که انگار سالها کلاس رقص رفته... اون کمر باریک و اون رون های سفیدش... داشت زیر لب اهنگی رو زمزمه میکرد و باهاش میرقصید... تا اینکه سرشو بالا اورد و نگاه خیره مرد رو روی خودش دید هردو چند ثانیه به هم خیره بودن که نگاه ات به گردن کوک خورد که کبودی ریزی روش داشت با یادآوری دوباره اتفاق دیشب نگاهشو از نگاه خیره کوک گرفت که باعث شد پسر هم به خودش بیاد و به طرفی از سالن خیره بشه
_ اهم-میگم چیکار میکنی؟
نیم نگاهی به مرد روبروش انداخت و گفت نهار نخوردم و گشنمه، میخوام یه چیزی کوفت کنم
از اونجایی که کوک هم خیلی گشنش بود با لحن پرو و طلبکارانه گفت _ هرچی درست میکنی دوتا باشه! امیدوارم بعد از خوردنش با دست شویی ملاقاتی نداشته باشم!... ناباورانه به لحن پرویه مرد خیره بود اما اونم کم نیاورد و مثل همون لحن مرد طلبکارانه گفت و کی گفته من قراره برای تو چیزی درست کنم؟ آیگووو چند سالته که حتی نمیتونی یه تخم مرغ درست کنی؟
_ هی حواست باشه چی میگی کی گفته من آشپزی بلد نیستم؟
نیشخند خبیثانه ای زد و گفت پس درست کردن غذا ها با تو
و بعدم اشپزخونه رو ترک کرد کوک که انتظار همچین چیزی رو نداشت با نگاه شکست خورده و غم زده نالید
_ اه فاکیوو حالا چه خاکی به سرم کنم؟
با فکری که مثل یه جرقه به سرش زد سریع گوشی رو از تو جیبش دراورد که صدای همیشه پر انرژی رفیقش رو شنید
_به کمکت نیاز دارم جیمین شی!
۵۰ لایک، ۶۶۰ عضو، ۱۵ کامنت _____________________
چطور بوود؟
۲۰.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.