پارت182
#پارت182
لبمو بوسه که به شدت با عقب هولش داد شروع کردم به داد کشیدن..
مهسا: ولم کثافط ولم کن اشغال
با چشمای گرد شده نگاهم میکرد...
بلند تر از قبل داد زدم: کمک وای ولم کن ولم کن اشغال
حسام: هیس چته دختر چرا د...
با باز شدن در حرفش نصف مونده با دیدن بابا مصلحتی شروع کردم به گریه کردن
پشت سرش کل خانواده مامان ظاهر شدن همه بابا دیدن حسام چشماشون گرد شد مامان بزرگ با دیدن حسام گفت:
چی شده مهسا چرا داد میزنی؟!
هق هق زدم: م..یخواستم بهم تعرض کنه!
با تموم شدن حرفم همه چشماشون گرد شد شوکه زده به حسام نگاه کردن، حسام زبونش بسته شده برد ونمیتونست حرفی بزنه!
بابا، با عصبانیت اومد سمت حسام یقه شو گرفت و از جا بلندش کرد داد زد:
داشتی غلطی میکردی؟!
حسام نگاهی به من انداخت بابا وقتی حسام جوابشو نمیده بلند تر از قبل داد زد: با توام داشتی چیکار میکردی؟!
بالاخره لب باز کرد:ع...
با سیلی که بابا تو گوشش زد حرف تو دهنش ماسید و سرش کج شد دستش رو گوشش گذاشت نگاهی به جمع انداخت!
خاله و مامان اومدن سمتم خزیدم تو بغل مامان و سرمو رو سینه ش گذاشتم آروم شروع کردم به ادعای گریه کردن رو درآوردن!
مامان رو به حسام گفت: مثله پسرم بودی چطور به ذهنت خطور کرد که با مهسا همیچنین کاری کنی ها؟
مامان ها رو با صدای بلندی گفت...
خاله توران: برات متاسفم حسام!
حسام نگاهی به جمع انداخت: یعنی واقعا فکر میکنید من میخواستم این بلا رو سر مهسا میارم؟
همه تو سکوت به حسام نگاه میکردند که داد زد:
دارید اشتباه میکنید همش...
با داد بابا حرف تو دهنش ماسید:
خفه شو خودم دیدم که رو دخترم بودی مرتیکه هوسباز...
بعد از تموم شدن حرفش دست حسام رو گرفت و از اتاق پرتش کرد بیرون
خاله ایران(مادر حسام)
شرمنده سرشو پایین انداخت از اتاق رفت بیروم، دلم براش سوخت حق اون زن همچین پسری نیست یاشار با رنگ پریده به دیوار تیکه داده بود به من نگاه میکرد مامان بزرگ سرشو انداخت پایین دستشو رو شونه یاشار گذاشت و از اتاق رفتن بیرون...
صدای داد بابا میومد که تو حیاط داشت بلند بلند داد میزد...
با صدای
لبمو بوسه که به شدت با عقب هولش داد شروع کردم به داد کشیدن..
مهسا: ولم کثافط ولم کن اشغال
با چشمای گرد شده نگاهم میکرد...
بلند تر از قبل داد زدم: کمک وای ولم کن ولم کن اشغال
حسام: هیس چته دختر چرا د...
با باز شدن در حرفش نصف مونده با دیدن بابا مصلحتی شروع کردم به گریه کردن
پشت سرش کل خانواده مامان ظاهر شدن همه بابا دیدن حسام چشماشون گرد شد مامان بزرگ با دیدن حسام گفت:
چی شده مهسا چرا داد میزنی؟!
هق هق زدم: م..یخواستم بهم تعرض کنه!
با تموم شدن حرفم همه چشماشون گرد شد شوکه زده به حسام نگاه کردن، حسام زبونش بسته شده برد ونمیتونست حرفی بزنه!
بابا، با عصبانیت اومد سمت حسام یقه شو گرفت و از جا بلندش کرد داد زد:
داشتی غلطی میکردی؟!
حسام نگاهی به من انداخت بابا وقتی حسام جوابشو نمیده بلند تر از قبل داد زد: با توام داشتی چیکار میکردی؟!
بالاخره لب باز کرد:ع...
با سیلی که بابا تو گوشش زد حرف تو دهنش ماسید و سرش کج شد دستش رو گوشش گذاشت نگاهی به جمع انداخت!
خاله و مامان اومدن سمتم خزیدم تو بغل مامان و سرمو رو سینه ش گذاشتم آروم شروع کردم به ادعای گریه کردن رو درآوردن!
مامان رو به حسام گفت: مثله پسرم بودی چطور به ذهنت خطور کرد که با مهسا همیچنین کاری کنی ها؟
مامان ها رو با صدای بلندی گفت...
خاله توران: برات متاسفم حسام!
حسام نگاهی به جمع انداخت: یعنی واقعا فکر میکنید من میخواستم این بلا رو سر مهسا میارم؟
همه تو سکوت به حسام نگاه میکردند که داد زد:
دارید اشتباه میکنید همش...
با داد بابا حرف تو دهنش ماسید:
خفه شو خودم دیدم که رو دخترم بودی مرتیکه هوسباز...
بعد از تموم شدن حرفش دست حسام رو گرفت و از اتاق پرتش کرد بیرون
خاله ایران(مادر حسام)
شرمنده سرشو پایین انداخت از اتاق رفت بیروم، دلم براش سوخت حق اون زن همچین پسری نیست یاشار با رنگ پریده به دیوار تیکه داده بود به من نگاه میکرد مامان بزرگ سرشو انداخت پایین دستشو رو شونه یاشار گذاشت و از اتاق رفتن بیرون...
صدای داد بابا میومد که تو حیاط داشت بلند بلند داد میزد...
با صدای
۱۵.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.