💦رمان زمستان💦 پارت 100
🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان: با صدای پیام گوشیم به خودم اومدم ی پیام از طرف ناشناس...عکسای دیانا و مهرابه مال الانم هست...
نیکا: چی شده ارسلان؟
ارسلان: هیچی ما داریم اینجا حرس میخوریم خانوم رحیمی دست تو دست اقا مهراب خوش میگذرونه
عسل: چیی؟ امکان نداره
ارسلان: باور نمیکنی؟ بیا ببین
عسل: این خود دیاناس؟...
رضا: ارسلان واقعا خاک تو سرت ک اصن فکر نمیکنی ک اون ی نفری ک واست اینارو فرستاده کیه چرا واست فرستاده همش به فکر اینی ک دستش تو دست کیه؟
_
دیانا: خیلی عوضی مهدیه...
مهدیه: بیا این گوشیت اگه میخوای بیان دنبالت بهش زنگ بزن بگو ۱۰میلیارد تا فردا بیاره مگرنه خودتون خوب میدونین چیکار میکنم...
دیانا: تو ارسلان و میخوای یا پولشو؟
مهدیه: شاید هر دو
دیانا: ولی اون هیچ وقت تورو نمیخواسته...گوشی اورد جلو دهنم و شماره ارسلان گرفت...
ی بوق
دو بوق..
جواب داد
_الو بفرمایید؟
+الو ارسلان
_خوش میگذره دیانا؟
+ارسلان به کمکت نیاز دارم...
_چی شده دیانا؟
مهراب: دیانارو من گروگان گرفتم اگه میخوای آزادش کنم 10میلیارد پول تا فردا به من باید تحویل میدی
دیانا: مهدیه مهرابو مجبور کرد ک این حرفارو بزنه....
خیلی کثیفی(خطاب به مهدیه)
ارسلان: ده میلیارد پول؟ برای دیانا؟
مهراب: اره...
ارسلان: هر کاری دوست داری بکن..
دیانا: صدای بوق تو گوشم پیچید قطع کرد صدای خندهای بلند مهدیه...دیگه هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق....
مهراب: دیانا دیانا خوبی؟...آشغال همش تقصیر توعه
مهدیه: دیدی نمیخواستش دیدی؟(با خنده)
مهراب: تو روانیی...
_
رضا: کی بود ارسلان؟
ارسلان: دیانا بود..
رضا: چی گف؟
ارسلان: مهراب گروگان گرفتتش ۱۰ میلیارد پول میخواد تا فردا
رضا: بعد تو به اونگفتی هر کاری دوست داره بکنه(با داد)
ارسلان: نمیخواستم نقطه ضعف دستش بدم
《رمان زمستون❄》
ارسلان: با صدای پیام گوشیم به خودم اومدم ی پیام از طرف ناشناس...عکسای دیانا و مهرابه مال الانم هست...
نیکا: چی شده ارسلان؟
ارسلان: هیچی ما داریم اینجا حرس میخوریم خانوم رحیمی دست تو دست اقا مهراب خوش میگذرونه
عسل: چیی؟ امکان نداره
ارسلان: باور نمیکنی؟ بیا ببین
عسل: این خود دیاناس؟...
رضا: ارسلان واقعا خاک تو سرت ک اصن فکر نمیکنی ک اون ی نفری ک واست اینارو فرستاده کیه چرا واست فرستاده همش به فکر اینی ک دستش تو دست کیه؟
_
دیانا: خیلی عوضی مهدیه...
مهدیه: بیا این گوشیت اگه میخوای بیان دنبالت بهش زنگ بزن بگو ۱۰میلیارد تا فردا بیاره مگرنه خودتون خوب میدونین چیکار میکنم...
دیانا: تو ارسلان و میخوای یا پولشو؟
مهدیه: شاید هر دو
دیانا: ولی اون هیچ وقت تورو نمیخواسته...گوشی اورد جلو دهنم و شماره ارسلان گرفت...
ی بوق
دو بوق..
جواب داد
_الو بفرمایید؟
+الو ارسلان
_خوش میگذره دیانا؟
+ارسلان به کمکت نیاز دارم...
_چی شده دیانا؟
مهراب: دیانارو من گروگان گرفتم اگه میخوای آزادش کنم 10میلیارد پول تا فردا به من باید تحویل میدی
دیانا: مهدیه مهرابو مجبور کرد ک این حرفارو بزنه....
خیلی کثیفی(خطاب به مهدیه)
ارسلان: ده میلیارد پول؟ برای دیانا؟
مهراب: اره...
ارسلان: هر کاری دوست داری بکن..
دیانا: صدای بوق تو گوشم پیچید قطع کرد صدای خندهای بلند مهدیه...دیگه هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق....
مهراب: دیانا دیانا خوبی؟...آشغال همش تقصیر توعه
مهدیه: دیدی نمیخواستش دیدی؟(با خنده)
مهراب: تو روانیی...
_
رضا: کی بود ارسلان؟
ارسلان: دیانا بود..
رضا: چی گف؟
ارسلان: مهراب گروگان گرفتتش ۱۰ میلیارد پول میخواد تا فردا
رضا: بعد تو به اونگفتی هر کاری دوست داره بکنه(با داد)
ارسلان: نمیخواستم نقطه ضعف دستش بدم
۵۶.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.