💦رمان زمستان💦 پارت 98

《رمان زمستون❄》
رضا؛ مهدیه خیلی راحت ارسلان و انداخت تو تله...
نیکا: میشه واضح توضیح بدی؟
رضا: اون چیزایی ک‌مهراب تو رو باهاش تهدید میکرد...
نیکا: با بهت خیره شدم به متین..
متین: چه چیزایی..
رضا: بحث اون قضیه نیس...
نیکا: خب...
رضا: مهدیه مجبورش کرده بود
نیکا: مهدیه مهراب و از کجا میشناخت؟
رضا: اینو منم نمیدونم
ولی مهدیه سعی داشته ک‌ از مهراب استفاده ابزاری کنه
ک به پولای ارسلان برسه
ولی روزی ک دید نقشش عملی نشده
و ارسلان بهش ی دستی زده و عاشق دیانا شده
اون مهمونی هفت ماه پیش راه میندازه
ک مهراب همه چیو لو بده ولی بازم تیرش به سنگ میخوره و دوباره بعد شیش ماه دیانا بر میگرده
تا ی ماه پیش ک به بهونه مریضیش ارسلان و میکشه سمت خودش
تا مراقبش باشه و ارسلان و دوباره وابسته خودش کنه
ولی ارسلان برگشت نمیدونم چجوری
ولی تسلیم بازی اون نشد شایدم شده ما نمیدونیم
نیکا: چرا انقدر داستان طولانی و پیچیده شد
عسل: مغزم سیم هاش کلا اتصالی کرد
متین: بچه ها الان وقت دعوا نیس الان ما نباید بزاریم ارسلان از دیانا دور بشه... ی دفعه صدای کوبیده شدن در اومد...
ارسلان: دیانا کوو؟(با داد)
____
مهراب: منم باهات میام تنها نرو...
دیانا: باش..از ماشین پیاده شدیم ک با برخورد ضربه به سرم همه چی سیاه شد...
دیدگاه ها (۰)

💦رمان زمستان💦 پارت 99

💦رمان زمستان💦 پارت 100

💦رمان زمستان💦 پارت 97

💦رمان زمستان💦 پارت 96

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط