چند پارتی
چند پارتی
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
p:2
__________________________________________________
یونا ویو
رفتم ی دوش گرفتم که حدودا یک ساعت طول کشید (مثل من😁)
بعد رفتم ی کادو برای تهیونگ گرفتم فقط ۵ ساعت داشتم توی پاساژ ها میگشتم تا بلاخره ی ساعت چشمم رو گرفت مطمئنم ازش خوشش میاد بعد از خریدش سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه
.........فلش بک به صبح توی شرکت.........
ویو تهیونگ
خیلی از یونا ناراحت بودم برای همین تصمیم گرفتم رفتم خونه بهش محل ندم اما اخه دلم هم نمیاد.....
توی همین فکرها بودم که با صدا زدنای یکی به خودم آمدم
«اسم منشی تهیونگ که از همین الان بدونید آدم خیلی .....هست نارا ست»
نارا:ریئس....ریئس....(با عشوه و لوس)
تهیونگ:ب...بله خانم پارک
نارا:ریئس قهوه تون رو آوردم
تهیونگ:بزارش رو میز
نارا:چشم(عشوه😒)و با عشوه هایییی زیاد تشریفشون رو بردن
تهیونگ:آنقدر که کار ریخته بود روی سرم که قهوه ام رو هم نتونستم بخرم به نارا گفتم بیاد ببرع
____قبل رفتن توی اتاق ته_____
خب با اون دارو دیگه قطعا کارش ساخته است و من میتونم مال و اموالشو مال خودم کنم
______رفتن به اتاق ته_____
نارا:بله ریئس(عشوه)
تهیونگ:خانم پارک لطفاً این قهوه رو ببرید وقت نشد بخرم راستی الان هم من میخوام برم خونه به بقیه هم بگو میتونن زود تر برین
نارا:باش(عصبی)
خلاصه میگم اینجا رو تهیونگ رفت سوار ماشین شد و به سمت خونه رفت نارا هم که فشاری و عصبی شد چون نقشش نگرفت و اره آهان یونا هم رفت خونه و غذای مورد علاقه ی ته رو درست کرد و ی آرایش ملیح و ساده و ی لباس بنفش نسبتاً کوتاه پوشید و موهای بلندشو روی شونه هاش انداخت
..........ادامه دارد...........
__________________________________________________
💓🕊️🌿☁️
لایک و کامنت پلیز 💓🕊️🌿
ساری اگر بد شد 🥺
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
p:2
__________________________________________________
یونا ویو
رفتم ی دوش گرفتم که حدودا یک ساعت طول کشید (مثل من😁)
بعد رفتم ی کادو برای تهیونگ گرفتم فقط ۵ ساعت داشتم توی پاساژ ها میگشتم تا بلاخره ی ساعت چشمم رو گرفت مطمئنم ازش خوشش میاد بعد از خریدش سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه
.........فلش بک به صبح توی شرکت.........
ویو تهیونگ
خیلی از یونا ناراحت بودم برای همین تصمیم گرفتم رفتم خونه بهش محل ندم اما اخه دلم هم نمیاد.....
توی همین فکرها بودم که با صدا زدنای یکی به خودم آمدم
«اسم منشی تهیونگ که از همین الان بدونید آدم خیلی .....هست نارا ست»
نارا:ریئس....ریئس....(با عشوه و لوس)
تهیونگ:ب...بله خانم پارک
نارا:ریئس قهوه تون رو آوردم
تهیونگ:بزارش رو میز
نارا:چشم(عشوه😒)و با عشوه هایییی زیاد تشریفشون رو بردن
تهیونگ:آنقدر که کار ریخته بود روی سرم که قهوه ام رو هم نتونستم بخرم به نارا گفتم بیاد ببرع
____قبل رفتن توی اتاق ته_____
خب با اون دارو دیگه قطعا کارش ساخته است و من میتونم مال و اموالشو مال خودم کنم
______رفتن به اتاق ته_____
نارا:بله ریئس(عشوه)
تهیونگ:خانم پارک لطفاً این قهوه رو ببرید وقت نشد بخرم راستی الان هم من میخوام برم خونه به بقیه هم بگو میتونن زود تر برین
نارا:باش(عصبی)
خلاصه میگم اینجا رو تهیونگ رفت سوار ماشین شد و به سمت خونه رفت نارا هم که فشاری و عصبی شد چون نقشش نگرفت و اره آهان یونا هم رفت خونه و غذای مورد علاقه ی ته رو درست کرد و ی آرایش ملیح و ساده و ی لباس بنفش نسبتاً کوتاه پوشید و موهای بلندشو روی شونه هاش انداخت
..........ادامه دارد...........
__________________________________________________
💓🕊️🌿☁️
لایک و کامنت پلیز 💓🕊️🌿
ساری اگر بد شد 🥺
۲۰.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.