𝗣𝗮𝗿¹⁰⁶
𝗣𝗮𝗿¹⁰⁶
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نگاهِ کینه توز و عصبیش اما هنوز به من ادامه دار بود.
جونگ کوک نذاشت دستش رو ببندیم، به اصرارِ همونی بود که بلاخره باند رو روی دستش بستم و بهش چسب زدم.
کارم که تموم شد، خیلی ریز گفت:
جونگ کوک: ممنون.
اخمش هنوز توی صورتش بود.
داشتم وسایل رو جمع میکردم که همونی خطاب به هردومون گفت:
همونی:این بچه بازیا چیه در میارید....اومدید زندگی کنید با بپرید به پروپاچه هم..؟
جونگ کوک با غرور نگاهم کرد و جواب داد:
جونگ کوک:من مشکلی ندارم، انتظار زیادی هم از زندگیم ندارم فقط نمیخوام هر دفعه راجع به این زندگی با هم بحث کنیم.
همونی: بحث نداره هردوتون عاقلانه انتخاب کردین با هم ازدواج کنین، پس دیگه چتونه که روز اولِ زندگیتون یه همچین بساطی راه انداختین!
خواستم چیزی بگم که همونی دستش رو مقابلم بالا گرفت و محکم گفت:
همونی:روز اولی که من درمورد جونگ کوک باهات حرف زدم، بهت گفتم جونگ کوک تنها نوه ام نیست، بِچمه، عین پسر خودمه، بهت گفتم جونگ کوک میتونه ازت مراقبت کنه چون بهش اعتماد کامل رو دارم....
'چرا همیشه فکر میکردم تهیونگ عزیز کردهی همونیه، در حالی که جونگ کوک عزیزش بوده!؟.'
بیاراده به طرفش پیچیدم...
نگاهش لحظه ای شوکه ام کرد.
چه با غرور نگاهم میکنه...طوری که انگار میخواد بگه همونی درست میگه من همچین آدمی ام و تو قدرِ داشته های خوبت رو نميدونی.
حواسم رو به حرف های همونی دادم و سعی کردم لبخندِ معنادارِ جونگ کوک و نگاه خیره اش رو فراموش کنم.
همونی: من نه چیزی رو سبک شمردم...به مادرتم گفتم اون پسرم مُرد اما نوه ام که جای پسرمه آقاست ازش مطمئنم و با خیال راحت میتونن تو رو پسپاریم بهش.
ا/ت: ولی من....
از اینکه وسط حرفش پریدم عصبی شد و محکم تر گفت:
همونی:من با خودتم حرف زدم ا/ت، گفتم جونگ کوک جای جین میشینه، جای داداشش، جای داییش اون قدیما که اینطوری نبود بگیم صوری و فلان...باهاش ازدواج کردی، بچه که نیستی من اینارو بهت تکرار کنم.. جین مُرد الان جونگ کوک کنارته...
چونه ام لرزید...
نگاهش به چونه ام که افتاد خودش هم با بغض آهی کشید و گفت:
همونی:من دوسِت داشتم....وقتی دیدم جین مُرد بیشتر واسه تو دلم آتیش گرفت تا واسه پسرم....باور کن از خدام بود جونگ کوک یه روزی این پیشنهادو بده تا دوباره عروسم شی..
بیا کامنت
•پارت صد و ششم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نگاهِ کینه توز و عصبیش اما هنوز به من ادامه دار بود.
جونگ کوک نذاشت دستش رو ببندیم، به اصرارِ همونی بود که بلاخره باند رو روی دستش بستم و بهش چسب زدم.
کارم که تموم شد، خیلی ریز گفت:
جونگ کوک: ممنون.
اخمش هنوز توی صورتش بود.
داشتم وسایل رو جمع میکردم که همونی خطاب به هردومون گفت:
همونی:این بچه بازیا چیه در میارید....اومدید زندگی کنید با بپرید به پروپاچه هم..؟
جونگ کوک با غرور نگاهم کرد و جواب داد:
جونگ کوک:من مشکلی ندارم، انتظار زیادی هم از زندگیم ندارم فقط نمیخوام هر دفعه راجع به این زندگی با هم بحث کنیم.
همونی: بحث نداره هردوتون عاقلانه انتخاب کردین با هم ازدواج کنین، پس دیگه چتونه که روز اولِ زندگیتون یه همچین بساطی راه انداختین!
خواستم چیزی بگم که همونی دستش رو مقابلم بالا گرفت و محکم گفت:
همونی:روز اولی که من درمورد جونگ کوک باهات حرف زدم، بهت گفتم جونگ کوک تنها نوه ام نیست، بِچمه، عین پسر خودمه، بهت گفتم جونگ کوک میتونه ازت مراقبت کنه چون بهش اعتماد کامل رو دارم....
'چرا همیشه فکر میکردم تهیونگ عزیز کردهی همونیه، در حالی که جونگ کوک عزیزش بوده!؟.'
بیاراده به طرفش پیچیدم...
نگاهش لحظه ای شوکه ام کرد.
چه با غرور نگاهم میکنه...طوری که انگار میخواد بگه همونی درست میگه من همچین آدمی ام و تو قدرِ داشته های خوبت رو نميدونی.
حواسم رو به حرف های همونی دادم و سعی کردم لبخندِ معنادارِ جونگ کوک و نگاه خیره اش رو فراموش کنم.
همونی: من نه چیزی رو سبک شمردم...به مادرتم گفتم اون پسرم مُرد اما نوه ام که جای پسرمه آقاست ازش مطمئنم و با خیال راحت میتونن تو رو پسپاریم بهش.
ا/ت: ولی من....
از اینکه وسط حرفش پریدم عصبی شد و محکم تر گفت:
همونی:من با خودتم حرف زدم ا/ت، گفتم جونگ کوک جای جین میشینه، جای داداشش، جای داییش اون قدیما که اینطوری نبود بگیم صوری و فلان...باهاش ازدواج کردی، بچه که نیستی من اینارو بهت تکرار کنم.. جین مُرد الان جونگ کوک کنارته...
چونه ام لرزید...
نگاهش به چونه ام که افتاد خودش هم با بغض آهی کشید و گفت:
همونی:من دوسِت داشتم....وقتی دیدم جین مُرد بیشتر واسه تو دلم آتیش گرفت تا واسه پسرم....باور کن از خدام بود جونگ کوک یه روزی این پیشنهادو بده تا دوباره عروسم شی..
بیا کامنت
•پارت صد و ششم•
•یاس•
۸.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.