𝗣𝗮𝗿¹⁰⁴
𝗣𝗮𝗿¹⁰⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
هلش دادم به عقب.
کنار نرفت و با شک گفت:
جونگ کوک:ا/ت!؟
چشماش رو درشت کرد و با خشم پرسید:
جونگ کوک: من شوهرت نیستم؟
تا آسانسور ایستاد، سریع دستم رو کشیدم و رفتم بیرون.
درِ خونه باز بود.
قبل از اینکه برم داخل برگشتم به طرفش و با عصبانیت گفتم:
ا/ت: تو شوهرِ من نیستی، فقط اسماً شوهرِ منی....
به سرعت رفتم داخل.
صدای قدم هاش رو شنیدم که با قدم های بلند و عصبی پشت سرم اومد.
جونگ کوک: وایسا ببینم چی گفتی؟
نموندم.
پا تند کردم به طرف اتاق.
اونم پشت سرم اومد.
صدای همونی رو شنیدم که گفت:
همونی: بچه ها چتونه....
نه من چیزی گفتم، نه جونگ کوک و همین که رفتم داخل خواستم در رو ببندم در رو هل داد و اومد داخل و با محکم بستنِ در،، مقابلم ایستاد.
توی چشمام با عصبانیت زل زد و گفت:
جونگ کوک: چه غلطی کردی؟
ا/ت: که چی؟ که گفتم تو شوهرم نیستی؟
جونگ کوک: ا/ت دهنتو ببند وگرنه...
ا/ت: وگرنه چی؟ چی ها؟ حرفای خودتم یادت رفته؟
با عصبانیت از کنارش رد شدم و در اتاق رو باز کردم.
همونی هنوز هاج و واج توی هال ایستاده بود.
تا منو دید چشماش رو تنگ کرد.
بلند و عصبی گفتم:
ا/ت: اینکه جلوی شما نقش بازی میکنه برام مهم نیست.....اما بگید لااقل جلوی خودم اینجوری حرف نزنه....من نمیخوام ادای آدمایی رو در بیاره که....
همونی: چته ا/ت؟ از کی داری حرف میزنی؟
با بغض داد زدم و به جونگ کوک که وسط اتاقم ایستاده بود اشاره کردم.
ا/ت: از این.....یهجوری رفتار میکنه انگار این زندگی واقعیمه.
همونی با تعجب گفت:
همونی: يعنی چی؟
بی اختیار اشکم پایین افتاد و با گریه گفتم:
ا/ت: من.....من یه پیشنهاد ازدواج از صاحبِ کارم داشتم....این...اون شب همه حرفام و با عمه م شنید، بعدم گفت اگه میخوای یه ازدواجِ مصلحتی داشته باشی با خودم ازدواج کن،، هر وقتم نخواستی و نتونستی ادامه بدی طلاق میگیریم...این زندگی همش صوری و الکیه،.... بعد الان از این ناراحته که من بهش گفتم....
یک آن با صدای نعره اش و چیزی که شکست از ادامه حرفام دست کشیدم و برگشتم بهش نگاه کردم.
جلوی میز آرایشم ایستاده بود و مقابلش آینه ی شکسته ای قرار داشت که بهخاطر مشتی که بهش زده خرد و ریز شده بود.
با وحشت نگاهش کردم.
•پارت صد و چهارم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
هلش دادم به عقب.
کنار نرفت و با شک گفت:
جونگ کوک:ا/ت!؟
چشماش رو درشت کرد و با خشم پرسید:
جونگ کوک: من شوهرت نیستم؟
تا آسانسور ایستاد، سریع دستم رو کشیدم و رفتم بیرون.
درِ خونه باز بود.
قبل از اینکه برم داخل برگشتم به طرفش و با عصبانیت گفتم:
ا/ت: تو شوهرِ من نیستی، فقط اسماً شوهرِ منی....
به سرعت رفتم داخل.
صدای قدم هاش رو شنیدم که با قدم های بلند و عصبی پشت سرم اومد.
جونگ کوک: وایسا ببینم چی گفتی؟
نموندم.
پا تند کردم به طرف اتاق.
اونم پشت سرم اومد.
صدای همونی رو شنیدم که گفت:
همونی: بچه ها چتونه....
نه من چیزی گفتم، نه جونگ کوک و همین که رفتم داخل خواستم در رو ببندم در رو هل داد و اومد داخل و با محکم بستنِ در،، مقابلم ایستاد.
توی چشمام با عصبانیت زل زد و گفت:
جونگ کوک: چه غلطی کردی؟
ا/ت: که چی؟ که گفتم تو شوهرم نیستی؟
جونگ کوک: ا/ت دهنتو ببند وگرنه...
ا/ت: وگرنه چی؟ چی ها؟ حرفای خودتم یادت رفته؟
با عصبانیت از کنارش رد شدم و در اتاق رو باز کردم.
همونی هنوز هاج و واج توی هال ایستاده بود.
تا منو دید چشماش رو تنگ کرد.
بلند و عصبی گفتم:
ا/ت: اینکه جلوی شما نقش بازی میکنه برام مهم نیست.....اما بگید لااقل جلوی خودم اینجوری حرف نزنه....من نمیخوام ادای آدمایی رو در بیاره که....
همونی: چته ا/ت؟ از کی داری حرف میزنی؟
با بغض داد زدم و به جونگ کوک که وسط اتاقم ایستاده بود اشاره کردم.
ا/ت: از این.....یهجوری رفتار میکنه انگار این زندگی واقعیمه.
همونی با تعجب گفت:
همونی: يعنی چی؟
بی اختیار اشکم پایین افتاد و با گریه گفتم:
ا/ت: من.....من یه پیشنهاد ازدواج از صاحبِ کارم داشتم....این...اون شب همه حرفام و با عمه م شنید، بعدم گفت اگه میخوای یه ازدواجِ مصلحتی داشته باشی با خودم ازدواج کن،، هر وقتم نخواستی و نتونستی ادامه بدی طلاق میگیریم...این زندگی همش صوری و الکیه،.... بعد الان از این ناراحته که من بهش گفتم....
یک آن با صدای نعره اش و چیزی که شکست از ادامه حرفام دست کشیدم و برگشتم بهش نگاه کردم.
جلوی میز آرایشم ایستاده بود و مقابلش آینه ی شکسته ای قرار داشت که بهخاطر مشتی که بهش زده خرد و ریز شده بود.
با وحشت نگاهش کردم.
•پارت صد و چهارم•
•یاس•
۱۸.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.