پارت 5
پارت 5
یکی از خدمه عمارت به طرفه کاپیتانش قدم برداشت ترس رو میشد از چشمایش خوند
کاپیتان...... مین
یونگی : چی شده
کاپیتان مین راستش
یونگی دیگه حرفه خدمه اش رو گوش نکرد و به سمته اوتاق قدم برداشت درست تو چهار چوب در وایستاد
دحتره وحشی درست رویه شکم یکی از کارکنان زن نشسته بود و گلدونه دستش بود و گلدون خونی بود یونگی مردمک چشمایش سمته خدمه چرخید
زن چهر اش شناسایی نمی شد از بسه که با گلدون زده بود تویه صورتش
دخترک موهایش رویه صورتش بود و باز هم صورتش معلوم نبود مصله یه حیوان نفس میکشید ترسیده بود و هیچی جلو دارش نبود تیشرت ابی اش خونی بود
خانم لی فقد داشت گریه میکرد خوب درسته که دخترش نیست ولی اون رو بزرگ کرده بود مثله دخترش دوستش داشت (همون زنه که توسطه یوس پلنگ کشته شد)
لحظه ای سکوت بود و هیچ کس تو اون اوتاق که بویه خون میداد حرفی نمی زد یونگی خیلی آرومی زمزمه کرد
یونگی : هیچ کس تکون نخوره
یونگی میدونست که دخترک چه رفتاری میکنه با خونسردی باز هم گفت
یونگی : هیچ کس از جاش جم نخوره
همون دیقه یکی از خدمه ها مهم کاپیتان یعنی دوست پسره همون زن که الان جسدش رویه زمین بود وارده اوتاق شد و چشمایش کله اوتاق رو انالیز کرد
یونگی میدونست که اون خدمه یعنی ریو چه رفتاری میکنه برایه همین اسلحه اش رو از کمربندش برداشت و خیلی آروم زد پشته سرش که ریو چشمایش بسته شد و یونگی اون رو گرفت کشید داد به دسته یکی از خدمه ها
تا وقتی که کسی تکون نخورده بود همچی از تریقه یوس پلنگ آروم بود یونگی وقتی آنقدر زود به سمته اوتاق برگشت و با دیدنه خانم لی که رویه زمین بود یوس پلنگ روش نشسته بو دستشو بالا برد و میخواست گلدون رو تویه صورت خانم لی بزنه یونگی با سرعت رفت پشته دخترک و شونه هاش رو گرفت سمت خودش کشید و با صدایه بلند گفت
یونگی : زود باشید اوتاق ر ترک کنید
خانم لی بلند شد و با گریه نالید
خانم لی: نه من اینجا ولت نمیکنم
دخترک درست مثله یه حیوون درنده تکون میخورد و هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد دخترک دهنش رو گزاشت رویه دست کاپیتان و دندوناش رو فروع کرد تو دسته یونگی
یونگی باز هم با فریاد گفت
یونگی: گفتم اوتاق رو ترک کنید
خانم لی و چند تا از خدمه ها زود از اوتاق خارج شدن و درو بستن
یکی از خدمه عمارت به طرفه کاپیتانش قدم برداشت ترس رو میشد از چشمایش خوند
کاپیتان...... مین
یونگی : چی شده
کاپیتان مین راستش
یونگی دیگه حرفه خدمه اش رو گوش نکرد و به سمته اوتاق قدم برداشت درست تو چهار چوب در وایستاد
دحتره وحشی درست رویه شکم یکی از کارکنان زن نشسته بود و گلدونه دستش بود و گلدون خونی بود یونگی مردمک چشمایش سمته خدمه چرخید
زن چهر اش شناسایی نمی شد از بسه که با گلدون زده بود تویه صورتش
دخترک موهایش رویه صورتش بود و باز هم صورتش معلوم نبود مصله یه حیوان نفس میکشید ترسیده بود و هیچی جلو دارش نبود تیشرت ابی اش خونی بود
خانم لی فقد داشت گریه میکرد خوب درسته که دخترش نیست ولی اون رو بزرگ کرده بود مثله دخترش دوستش داشت (همون زنه که توسطه یوس پلنگ کشته شد)
لحظه ای سکوت بود و هیچ کس تو اون اوتاق که بویه خون میداد حرفی نمی زد یونگی خیلی آرومی زمزمه کرد
یونگی : هیچ کس تکون نخوره
یونگی میدونست که دخترک چه رفتاری میکنه با خونسردی باز هم گفت
یونگی : هیچ کس از جاش جم نخوره
همون دیقه یکی از خدمه ها مهم کاپیتان یعنی دوست پسره همون زن که الان جسدش رویه زمین بود وارده اوتاق شد و چشمایش کله اوتاق رو انالیز کرد
یونگی میدونست که اون خدمه یعنی ریو چه رفتاری میکنه برایه همین اسلحه اش رو از کمربندش برداشت و خیلی آروم زد پشته سرش که ریو چشمایش بسته شد و یونگی اون رو گرفت کشید داد به دسته یکی از خدمه ها
تا وقتی که کسی تکون نخورده بود همچی از تریقه یوس پلنگ آروم بود یونگی وقتی آنقدر زود به سمته اوتاق برگشت و با دیدنه خانم لی که رویه زمین بود یوس پلنگ روش نشسته بو دستشو بالا برد و میخواست گلدون رو تویه صورت خانم لی بزنه یونگی با سرعت رفت پشته دخترک و شونه هاش رو گرفت سمت خودش کشید و با صدایه بلند گفت
یونگی : زود باشید اوتاق ر ترک کنید
خانم لی بلند شد و با گریه نالید
خانم لی: نه من اینجا ولت نمیکنم
دخترک درست مثله یه حیوون درنده تکون میخورد و هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد دخترک دهنش رو گزاشت رویه دست کاپیتان و دندوناش رو فروع کرد تو دسته یونگی
یونگی باز هم با فریاد گفت
یونگی: گفتم اوتاق رو ترک کنید
خانم لی و چند تا از خدمه ها زود از اوتاق خارج شدن و درو بستن
۴.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.