پارت5
پارت5
آنیا کل خونه رو نشونم داد و گفت دوتایی اتاق و کل خونه رو برای من آماده کردن لوید گفت آنیا فقط سطل آب رو ریخت آنیا از این حرف باباش ناراحت شد ولی به رو خودش نياورد آنیا گفت که آشپزی لوید خیلی عالیه من دلم میخواست از آشپزیش بخورم لوید گفت یه دوست دارم که جعل سند ازدواج میکنه گفتم تاریخ ازداوج مون رو یک سال پیش بذاره به بله گفتم که گفت وسایلشان رو که گذاشتی بهم بگو بیام کارتون ها رو ببرم من تو ده ثانیه وسایلم خالی کردم و سر جاشون چیندم و لوید رو صدا کردم
آنیا: امشب به بابا گفتم که بخاطر اومدن مامان به غذای خوش مزه درست کنه اون قبول کرد بابا گفت که من فردا باید برای ورود به مدرسه ایدن امتحان بدم باید سعی کنم تا اونجا ثبت نام کنم برای صلح جهان و مامان گفت آنیا عزیزم تلاشت رو بکن
فردا
لباسم رو پوشیدم و بابا به سمت مدرسه رفتم ولی مامان کار داشت نمیتونست بیاد و بلاخره زمان امتحان رسید شروع کردم به جواب دادن ولی همه اش رو از ذهن بچه ها تقلب کردم امتحان که تموم شد رفتم پیش بابا منتظر موندیم تا نتیجه امتحان برسه گفتن چهار ساعت طول میکشه برای همین با بابا رفتیم برای خرید خوراکی و بقیه وسایل تازه یک ساعت و نیم گذشته بود با بابا رفتیم ناهار هم خوردیم شده بود دو ساعت و نیم خیلی زمان دیر میگذشت و انگار بابا از دیشب تا الان نخوابیده بود زیر چشماش گود افتاده بود و خسته بود......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
آنیا کل خونه رو نشونم داد و گفت دوتایی اتاق و کل خونه رو برای من آماده کردن لوید گفت آنیا فقط سطل آب رو ریخت آنیا از این حرف باباش ناراحت شد ولی به رو خودش نياورد آنیا گفت که آشپزی لوید خیلی عالیه من دلم میخواست از آشپزیش بخورم لوید گفت یه دوست دارم که جعل سند ازدواج میکنه گفتم تاریخ ازداوج مون رو یک سال پیش بذاره به بله گفتم که گفت وسایلشان رو که گذاشتی بهم بگو بیام کارتون ها رو ببرم من تو ده ثانیه وسایلم خالی کردم و سر جاشون چیندم و لوید رو صدا کردم
آنیا: امشب به بابا گفتم که بخاطر اومدن مامان به غذای خوش مزه درست کنه اون قبول کرد بابا گفت که من فردا باید برای ورود به مدرسه ایدن امتحان بدم باید سعی کنم تا اونجا ثبت نام کنم برای صلح جهان و مامان گفت آنیا عزیزم تلاشت رو بکن
فردا
لباسم رو پوشیدم و بابا به سمت مدرسه رفتم ولی مامان کار داشت نمیتونست بیاد و بلاخره زمان امتحان رسید شروع کردم به جواب دادن ولی همه اش رو از ذهن بچه ها تقلب کردم امتحان که تموم شد رفتم پیش بابا منتظر موندیم تا نتیجه امتحان برسه گفتن چهار ساعت طول میکشه برای همین با بابا رفتیم برای خرید خوراکی و بقیه وسایل تازه یک ساعت و نیم گذشته بود با بابا رفتیم ناهار هم خوردیم شده بود دو ساعت و نیم خیلی زمان دیر میگذشت و انگار بابا از دیشب تا الان نخوابیده بود زیر چشماش گود افتاده بود و خسته بود......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.