پارت6
پارت6
منم کم کم انرژی از دست میدادم
بلاخره نتیجه رسید و بابا همه رو کشید کنار و رفت جلو و دنبال اسم من گشت و یه هو پر انرژی شد و برگشت سمت من و بغلم کرد و تو آسمون چرخوندن یهو رو زمین ولو شد تو ذهنش میگفت آنیا موفق شد بلاخره به مدرسه ایدن میره و آقای دزموند آره اگه نقشه B هم مثل نقشهA کار کنه میتونم به دزموند نزدیک بشم از طریق آنیا و پسرشون فردا مصاحبه است بهتره راجبش با یور صحبت کنم بعد از خوندن ذهن بابا بلند شدیم و رفتیم خونه مامان هم زمان با ما رسید خونه بابا به مامان راجب امتحان و نتیجه گفت مامان خوشحال شد و موفق شدی آنیا جان بابا کفت فردا مصاحبه است یور میتونی با ما بیای مامان گفت حتما نشستیم تا برای مصاحبه فردا تمرین کنیم
فردا
لباسم رو پوشیدم و رفتم سرمیز تا با مامان و بابا صبحانه بخورم مامان لباس خوشگل پوشیده بود و بابا کت شلوار جدیدش انگار میرفتیم مهمونی بعد از خوردن صبحانه رفتیم به سمت مدرسه تو حیاط مدرسه بودیم که یه گاو وحشی داشت میامد سمت من از ترس چشمام رو بسته بودم که یهو مامان پرید جلو و گاو رو ضربه فنی کرد>_< منم که ترسیده بودم پریدم بغل مامان و اون سرم رو ناز کرد و رفتیم به سمت اتاق مصاحبه بابا براشون گفت که همسرش فوت کرده و سال پیش با یور ازدواج کرده همش دروغ بود که ناظم مدرسه شروع کرد به مسخره کردن من گفت حتما مامان جدیدت اذیتت میکنه دلت واسه مامان خودت تنگ شده با بغض گفتم من میخوام همیشه باهاشون باشم و گریم گرفت
لوید: وقتی آنیا گریه اش گرفت من و یور عصبی شدیم گفتم تو دختر منو گریه میندازی و مهکم کوبیدم به میز که میز با شدت مشت سوراخ شد ناظم عقب عقب رفت و افتاد زمین......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
منم کم کم انرژی از دست میدادم
بلاخره نتیجه رسید و بابا همه رو کشید کنار و رفت جلو و دنبال اسم من گشت و یه هو پر انرژی شد و برگشت سمت من و بغلم کرد و تو آسمون چرخوندن یهو رو زمین ولو شد تو ذهنش میگفت آنیا موفق شد بلاخره به مدرسه ایدن میره و آقای دزموند آره اگه نقشه B هم مثل نقشهA کار کنه میتونم به دزموند نزدیک بشم از طریق آنیا و پسرشون فردا مصاحبه است بهتره راجبش با یور صحبت کنم بعد از خوندن ذهن بابا بلند شدیم و رفتیم خونه مامان هم زمان با ما رسید خونه بابا به مامان راجب امتحان و نتیجه گفت مامان خوشحال شد و موفق شدی آنیا جان بابا کفت فردا مصاحبه است یور میتونی با ما بیای مامان گفت حتما نشستیم تا برای مصاحبه فردا تمرین کنیم
فردا
لباسم رو پوشیدم و رفتم سرمیز تا با مامان و بابا صبحانه بخورم مامان لباس خوشگل پوشیده بود و بابا کت شلوار جدیدش انگار میرفتیم مهمونی بعد از خوردن صبحانه رفتیم به سمت مدرسه تو حیاط مدرسه بودیم که یه گاو وحشی داشت میامد سمت من از ترس چشمام رو بسته بودم که یهو مامان پرید جلو و گاو رو ضربه فنی کرد>_< منم که ترسیده بودم پریدم بغل مامان و اون سرم رو ناز کرد و رفتیم به سمت اتاق مصاحبه بابا براشون گفت که همسرش فوت کرده و سال پیش با یور ازدواج کرده همش دروغ بود که ناظم مدرسه شروع کرد به مسخره کردن من گفت حتما مامان جدیدت اذیتت میکنه دلت واسه مامان خودت تنگ شده با بغض گفتم من میخوام همیشه باهاشون باشم و گریم گرفت
لوید: وقتی آنیا گریه اش گرفت من و یور عصبی شدیم گفتم تو دختر منو گریه میندازی و مهکم کوبیدم به میز که میز با شدت مشت سوراخ شد ناظم عقب عقب رفت و افتاد زمین......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۷.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.