پارت8
پارت8
داره گریه میکنه دلیل گریه هاش چیه نمیدونستم بی احساس ها هم میتونن گریه کنن
(نویسنده: مگه بحث سر اینه برو ببین چرا داره گریه میکنه
مائو: باشه باشه)
خواستم از اتاق برم به سلول سیا که خدمتکاری که غذا رو برای سیا برد اومد تو اتاقم و گفت بانو دلشون میخواد کتاب بخونن دستور چی میدید گفتم خودم چند تا کتاب میبرم به سلولش رفتم کتابخانه یه رومان عاشقانه یه ترسناکه یه علمی یه جنگی یه جادویی برداشتم و رفتم به سلولش در سلول رو باز کردم دیدم خوابیده کتاب ها رو کنار تختش گذاشتم چشماش هنوز خیس بود میخواستم ازش دلیلش رو بپرسم ولی گفتم بذار بعدا ولی فکر کنم دلش برای خانواده اش تنگ شده
فردا
سیا: از خواب که بیدار شدم دیدم چند تا کتاب کنار تختمه یهو یه خدمتکار اومد داخل پرسیدم این کتاب ها رو چه کسی آورده گفت عالیجناب شخصا کتاب ها رو برای شما آوردن و ایشان نمیدانستن پرنسس به چه نوع کتابی علاقه دارید برای همین از هر کدوم یکی برایتان گذاشتن و خدمتکار ادامه داد پرنسس برای صبحانه سوپ میخورید گفتم بله و رفتم سمت کتاب ها اولین کتاب رومان عاشقانه بود تا آنجایی که میدانم تا الان رومان عاشقانه نخوانده ام و کتاب رومان را گذاشتم کنار و بعدی را برداشتم کتاب ترسناک بود اون هم کنار گذاشتم کتاب بعدی علمی بود با خودم گفتم این رو نگه میدارم و بعدی جادویی بود گفتم این یکی هم نگه میدارم خدمتکار با سوپ رسید جلو سلول غذا رو گذاشت روی تختم گفتم این دو کتاب رو برگردان من این ها رو نگه میدارم خدمتکار با کتاب ها رفت اول یکم سوپ خوردم بعد کتاب علمی رو شروع به خواندن کردم
یک هفته بعد.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
داره گریه میکنه دلیل گریه هاش چیه نمیدونستم بی احساس ها هم میتونن گریه کنن
(نویسنده: مگه بحث سر اینه برو ببین چرا داره گریه میکنه
مائو: باشه باشه)
خواستم از اتاق برم به سلول سیا که خدمتکاری که غذا رو برای سیا برد اومد تو اتاقم و گفت بانو دلشون میخواد کتاب بخونن دستور چی میدید گفتم خودم چند تا کتاب میبرم به سلولش رفتم کتابخانه یه رومان عاشقانه یه ترسناکه یه علمی یه جنگی یه جادویی برداشتم و رفتم به سلولش در سلول رو باز کردم دیدم خوابیده کتاب ها رو کنار تختش گذاشتم چشماش هنوز خیس بود میخواستم ازش دلیلش رو بپرسم ولی گفتم بذار بعدا ولی فکر کنم دلش برای خانواده اش تنگ شده
فردا
سیا: از خواب که بیدار شدم دیدم چند تا کتاب کنار تختمه یهو یه خدمتکار اومد داخل پرسیدم این کتاب ها رو چه کسی آورده گفت عالیجناب شخصا کتاب ها رو برای شما آوردن و ایشان نمیدانستن پرنسس به چه نوع کتابی علاقه دارید برای همین از هر کدوم یکی برایتان گذاشتن و خدمتکار ادامه داد پرنسس برای صبحانه سوپ میخورید گفتم بله و رفتم سمت کتاب ها اولین کتاب رومان عاشقانه بود تا آنجایی که میدانم تا الان رومان عاشقانه نخوانده ام و کتاب رومان را گذاشتم کنار و بعدی را برداشتم کتاب ترسناک بود اون هم کنار گذاشتم کتاب بعدی علمی بود با خودم گفتم این رو نگه میدارم و بعدی جادویی بود گفتم این یکی هم نگه میدارم خدمتکار با سوپ رسید جلو سلول غذا رو گذاشت روی تختم گفتم این دو کتاب رو برگردان من این ها رو نگه میدارم خدمتکار با کتاب ها رفت اول یکم سوپ خوردم بعد کتاب علمی رو شروع به خواندن کردم
یک هفته بعد.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۴.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.