فیک...۲....پسر بهشتی
بهش گفتم که باید برام جبران کنی
اون داشت بهم می خندید
که یه پسر اومد گفت ازش عذز خواهی کن
اون گفت اگه نکنم چی میشه
اون پسر بد یه مشت زد توی صورتش
صورتش پر از خون شده بود ..از اون پسر تشکر کردم ،اون بهم گفت بیا میخوام ببرمت به اتاقم ،من باهاش رفتم ،به اتاقش که رسیدیم در رو باز کرد اتاق قشنگی داشت.
بهم از دون آب میوه ای که سفارش دادم داد.
وقتی اون رو خوردم میخواستم اسمش رو بپرسم که چشم هام بسته شد و خوابیدم
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق بودم که همه چیز سیاه بود .
دست و پاهام رو بسته بود .و دهنم رو چسب زده بود .اون اومد داخل بهش گفتم چرا این کارو میکنی.گفت پول ...
چند روز اونجا موندم خیلی خسته و گرسنه بودم تا بلخره اومد و بهم غذا داد ولی گفت اگر این رو میخوای باید شکنجه بشی میخواستم بگم نه که اون موهامو کشید و بردم به اتاق شکنجه
داشت با مشت میزد توی صورتم که
۷ تا لایک ۵ تا کامنت
اون داشت بهم می خندید
که یه پسر اومد گفت ازش عذز خواهی کن
اون گفت اگه نکنم چی میشه
اون پسر بد یه مشت زد توی صورتش
صورتش پر از خون شده بود ..از اون پسر تشکر کردم ،اون بهم گفت بیا میخوام ببرمت به اتاقم ،من باهاش رفتم ،به اتاقش که رسیدیم در رو باز کرد اتاق قشنگی داشت.
بهم از دون آب میوه ای که سفارش دادم داد.
وقتی اون رو خوردم میخواستم اسمش رو بپرسم که چشم هام بسته شد و خوابیدم
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق بودم که همه چیز سیاه بود .
دست و پاهام رو بسته بود .و دهنم رو چسب زده بود .اون اومد داخل بهش گفتم چرا این کارو میکنی.گفت پول ...
چند روز اونجا موندم خیلی خسته و گرسنه بودم تا بلخره اومد و بهم غذا داد ولی گفت اگر این رو میخوای باید شکنجه بشی میخواستم بگم نه که اون موهامو کشید و بردم به اتاق شکنجه
داشت با مشت میزد توی صورتم که
۷ تا لایک ۵ تا کامنت
۴۰.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.