در قبله ی من دیدن آن روی تو کافی است

در قبله ی من دیدن آن روی تو کافی است
در این دل شب نرگس جادوی تو کافی است

امشب منم و باده و چشمان سیاهت
یک جرعه عطش از خُم مینوی تو کافی است

تو مستی شب های پر از بوی اَقاقی
در عمق نفس، وسوسه ی بوی تو کافی است

من زمزمه ی عشقم و تو زمزمه سازی
بر این دل بیچاره هیاهوی تو کافی است

من مستم و دیوانه ی آن رویم و از تو
آن شعله ی پر پیچش گیسوی تو کافی است

در نم نم شب گیر پر از خاطره ی من
آغوش تو و قصه ی نیکوی تو کافی است

از شاعری و شعر سرودن همه سهمم
جاری شدن از چشمه ی گل بوی تو کافی است
دیدگاه ها (۳)

ای در شب ِتاریک ِدلم، ماه ترینمبین ِتو و مهتاب، پر از شکّ و ...

روزگاری قهر بودی روزگاری آشتیماجرای عشق ما را ساده می انگاشت...

برف باریده بر این جاده و جایت خالیستدست در دست من اما رد پای...

.گنجشکک درخت توام ،فصل بی کسیبر شاخه ی بلند دلت، لانه میکشمب...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

Royal Veil — Part 12 : خاکستر و عهدصبح، بوی دود هنوز در هوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط