❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
اون جز معدود مردایی بود که به بلک وولف راه پیدا کرده بود... درواقع بعد از یونگی و جونگکوک، سومین مرد بود و من امیدوار بودم اون یه مرد از آب دربیاد نه یه نر...!
با صدای در اتاقم از خواب بیدار شدم: بله؟
هیونجین در رو باز کرد و به چهارچوب تکیه داد: پاشو پاندای تنبل، چقدر میخابی؟
نالیدم: فاک بهت هیون، دیشب تا ساعت 3 باهات کارت بازی کردم و نوشیدم، الان ساعت پنجه و توی فاکر داری بیدارم میکنی؟
نچی زد و درحالی که از بطریش آب میخورد گفت: من زود بیدار شدم و دور باغ رو دوییدم و 500 تا شنا رفتم، حوصلم تنهایی سر میره میای حریف تمرینی من بشی؟
منفجر شدم: از سیترا بخواه حریفت بشه تا به گا بری!
با ناامیدی گفت: بهش گفتم اما آلفاجم بازوش آسیب دیده!
پوکر نگاش کردم: از تمرین خسته نمیشی؟
با غرور بازوهای گره گره ش رو نشون داد: میخام اینا رو دوبرابر کنم پس خسته نمیشم!
ملافه رو کشیدم رو سرم: امروز آخر هفته است و من میخام مثل یه ادم نرمال استراحت کنم پس گمشو بیرون!
بداخلاقی زمزمه کرد و رفت!
چشمام کم کم داشت گرم میشد که با سروصدای پای دخترا با بیچارگی تو جام نشستم!
فاک به این اخرهفته!
در اتاق با لگد باز شد و سیترا با اخم اومد تو: ساعت هفت صبحه دقیقا اینجا چه غلطی میکنی؟
اخم کردم: یادمه گفتی خبر مرگمون اخر هفته ها میتونیم استراحت کنیم!
دعوتنامه ای که تو دستش بود رو تکون داد: اره ولی نه اخر هفته ای که مراسم نامزدی اون کیم حرومیه، یالا کونتو تکون بده باید اماده بشیم!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
اون جز معدود مردایی بود که به بلک وولف راه پیدا کرده بود... درواقع بعد از یونگی و جونگکوک، سومین مرد بود و من امیدوار بودم اون یه مرد از آب دربیاد نه یه نر...!
با صدای در اتاقم از خواب بیدار شدم: بله؟
هیونجین در رو باز کرد و به چهارچوب تکیه داد: پاشو پاندای تنبل، چقدر میخابی؟
نالیدم: فاک بهت هیون، دیشب تا ساعت 3 باهات کارت بازی کردم و نوشیدم، الان ساعت پنجه و توی فاکر داری بیدارم میکنی؟
نچی زد و درحالی که از بطریش آب میخورد گفت: من زود بیدار شدم و دور باغ رو دوییدم و 500 تا شنا رفتم، حوصلم تنهایی سر میره میای حریف تمرینی من بشی؟
منفجر شدم: از سیترا بخواه حریفت بشه تا به گا بری!
با ناامیدی گفت: بهش گفتم اما آلفاجم بازوش آسیب دیده!
پوکر نگاش کردم: از تمرین خسته نمیشی؟
با غرور بازوهای گره گره ش رو نشون داد: میخام اینا رو دوبرابر کنم پس خسته نمیشم!
ملافه رو کشیدم رو سرم: امروز آخر هفته است و من میخام مثل یه ادم نرمال استراحت کنم پس گمشو بیرون!
بداخلاقی زمزمه کرد و رفت!
چشمام کم کم داشت گرم میشد که با سروصدای پای دخترا با بیچارگی تو جام نشستم!
فاک به این اخرهفته!
در اتاق با لگد باز شد و سیترا با اخم اومد تو: ساعت هفت صبحه دقیقا اینجا چه غلطی میکنی؟
اخم کردم: یادمه گفتی خبر مرگمون اخر هفته ها میتونیم استراحت کنیم!
دعوتنامه ای که تو دستش بود رو تکون داد: اره ولی نه اخر هفته ای که مراسم نامزدی اون کیم حرومیه، یالا کونتو تکون بده باید اماده بشیم!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.