❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part96
از تصور اینکه ممکن بود به خاطر من بمیره چشمام اشکی شد و دوییدم سمتش: دلم برات تنگ شده بود پسره احمق!
محکم بغلش کردم!
شوکه بغلم کرد: بهت نمی اومد انقدر احساسی باشی، ببینم میخای رل بزنیم؟
بوی پرتقالشو به مشام کشیدم: فقط خفه شو!
نرم خندید و موهامو ناز کرد: باشه بابا بست فرند که میتونیم باشیم؟
ازش جدا شدم و به چشمای درشتش نگاه کردم: بهش فکر میکنم!
خواست دهن باز کنه اما خشکش زد.
رد نگاهش رو گرفتم و رسیسدم به سیترایی که با شلوار جذب مشکی و دوبنده سفید بالای پله ها ایستاده بود و موهاش تو باد عصرگاهی میرقصید!
ناخاسته لبخند زدم!
کوک درست میگفت...
اون زیبا تر و خاص تر از این بود که تو دنیا وجود داشته باشه!
باد رایحه مگنولیا رو که از بدن سفید سیترا ساطع میشد به سمتمون اورد و من و هیونجین بی اختیار دم عمیقی از اون بوی بهشتی گرفتیم.
هیونجین لب زد: اون... اون سیترا سینگستره؟
با غرور گفتم: اره، دخترعموی منه!
سرش رو تکون داد: اگه کارما فقط یه بار منو مورد لطف قرار داده باشه اون لطف دیدن این فرشته زمینی بوده... محض رضای فاککک... اون چرا انقدر زیباست؟
خندم گرفت: اون فمنیسمه، از مردا خوشش نمیاد!
با شیفتگی به سیترا نگاه کرد: اما شرط میبندم تموم مردا از اون خوششون میاد!
یاد جونگکوک افتادم: اره، مردای جذاب زیادی هستن!
دستی به تیشرت ساده و ارزونش کشید: منم مرد جذابی ام!
بعد به سمت سیترا رفت!
دوییدم سمتش: اگه جونت رو دوست داری بهتره چرت و پرت نگی، اون حداقل 3 سال از تو بزرگتره!
هیونجین که انگار کر و کور شده بود بی توجه بهم روبه روی سیترا وایستاد و تعظیم 90 درجه ای به سبک کره ای کرد: اشنایی با شما باعث افتخاره مادام سینگستر!
سیترا براندازش کرد و گفت: نه بیبی بوی!
ابهت هیونجین ریخت و نالید: نه؟ بیبی بوی؟
سیترا پوزخند زد: نه به قصدت به لاس زدن، و بیبی بوی برای اینکه ادای مستر فاکر ها رو درنیاری و بفهمی من قرار نیست ازت خوشم بیاد!
هیونجین پوکر شد: من مختو میزنم چون خیلی خوشگل و پولداری!
چشمام گرد شد! چه جرعتی داشت!
سیترا نیشخندی زد: حداقلش اینه که دروغ نمیگی...!
هیونجین لبخند شیرینی زد: من ادم با صداقتی هستم، میشه منو تو شرکت لوازم آرایشت استخدام کنی؟
سیترا بهش نزدیک شد و یقش رو گرفت و از رو زمین بلندش کرد: اولا که منو آلفاجم صدا میکنی، دوما اینکه من برای بچه ها تو شرکتم جا ندارم!
هیونجین با ترس به دست سیترا چنگ زد و تلاش کرد پاهاشو بزاره رو زمین: مـ... من بچه نیستم!
سیترا یقش رو ول کرد و هیونجین از پشت افتاد رو زمین!
سیترا رو زانوس خم شد و لب زد: پس ثابتش کن!
.... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part96
از تصور اینکه ممکن بود به خاطر من بمیره چشمام اشکی شد و دوییدم سمتش: دلم برات تنگ شده بود پسره احمق!
محکم بغلش کردم!
شوکه بغلم کرد: بهت نمی اومد انقدر احساسی باشی، ببینم میخای رل بزنیم؟
بوی پرتقالشو به مشام کشیدم: فقط خفه شو!
نرم خندید و موهامو ناز کرد: باشه بابا بست فرند که میتونیم باشیم؟
ازش جدا شدم و به چشمای درشتش نگاه کردم: بهش فکر میکنم!
خواست دهن باز کنه اما خشکش زد.
رد نگاهش رو گرفتم و رسیسدم به سیترایی که با شلوار جذب مشکی و دوبنده سفید بالای پله ها ایستاده بود و موهاش تو باد عصرگاهی میرقصید!
ناخاسته لبخند زدم!
کوک درست میگفت...
اون زیبا تر و خاص تر از این بود که تو دنیا وجود داشته باشه!
باد رایحه مگنولیا رو که از بدن سفید سیترا ساطع میشد به سمتمون اورد و من و هیونجین بی اختیار دم عمیقی از اون بوی بهشتی گرفتیم.
هیونجین لب زد: اون... اون سیترا سینگستره؟
با غرور گفتم: اره، دخترعموی منه!
سرش رو تکون داد: اگه کارما فقط یه بار منو مورد لطف قرار داده باشه اون لطف دیدن این فرشته زمینی بوده... محض رضای فاککک... اون چرا انقدر زیباست؟
خندم گرفت: اون فمنیسمه، از مردا خوشش نمیاد!
با شیفتگی به سیترا نگاه کرد: اما شرط میبندم تموم مردا از اون خوششون میاد!
یاد جونگکوک افتادم: اره، مردای جذاب زیادی هستن!
دستی به تیشرت ساده و ارزونش کشید: منم مرد جذابی ام!
بعد به سمت سیترا رفت!
دوییدم سمتش: اگه جونت رو دوست داری بهتره چرت و پرت نگی، اون حداقل 3 سال از تو بزرگتره!
هیونجین که انگار کر و کور شده بود بی توجه بهم روبه روی سیترا وایستاد و تعظیم 90 درجه ای به سبک کره ای کرد: اشنایی با شما باعث افتخاره مادام سینگستر!
سیترا براندازش کرد و گفت: نه بیبی بوی!
ابهت هیونجین ریخت و نالید: نه؟ بیبی بوی؟
سیترا پوزخند زد: نه به قصدت به لاس زدن، و بیبی بوی برای اینکه ادای مستر فاکر ها رو درنیاری و بفهمی من قرار نیست ازت خوشم بیاد!
هیونجین پوکر شد: من مختو میزنم چون خیلی خوشگل و پولداری!
چشمام گرد شد! چه جرعتی داشت!
سیترا نیشخندی زد: حداقلش اینه که دروغ نمیگی...!
هیونجین لبخند شیرینی زد: من ادم با صداقتی هستم، میشه منو تو شرکت لوازم آرایشت استخدام کنی؟
سیترا بهش نزدیک شد و یقش رو گرفت و از رو زمین بلندش کرد: اولا که منو آلفاجم صدا میکنی، دوما اینکه من برای بچه ها تو شرکتم جا ندارم!
هیونجین با ترس به دست سیترا چنگ زد و تلاش کرد پاهاشو بزاره رو زمین: مـ... من بچه نیستم!
سیترا یقش رو ول کرد و هیونجین از پشت افتاد رو زمین!
سیترا رو زانوس خم شد و لب زد: پس ثابتش کن!
.... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
۲.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.