پارت دو
#پارت_دو
سرمو اروم تکون دادم و در زدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چانیول)
بعد از زنگ خانم کیم(منشی) برای اخرین بار نگاهی به فرم پرکرده حسابدار جدید انداختم
بیون بکیهون!
با صدای در پرونده رو کنار گذاشتم و با صدای بلندی اعلام کردم
_بفرمایید
سرمو بلند کردم و بهش خیره شدم
_بشین
با نشستنش روی مبل ازش خواستم خودشو دوباره معرفی کنه
+من بیون بکیهونم بوسان زندگی میکردم
ولی الان اومدم سئول
خانوادمو چند سال پیش از دست دادم
همینطور که میدونید حسابداری خوندم
بقیه رو تو فرم نوشتم
سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم
گفتم
_خب اینجا یه چن تا قانون هست که همیشه باید رعایت کنی!
+بله.بفرمایید
_همیشه باید سر موقع حاضر باشی
_هیچ غیبتی قابل قبول نیست
_هر چی که من قراره بگم رو انجام میدی بدون هیچ چون و چرایی!
_درگیری و دعوایی نداریم! هر چی شد میای به خودم میگی
_چند هفته به کارتو انجام بده بعدش تصمیم میگیرم که بمونی یا بری
+چشم ممنونم
تعظیمی کرد و رفت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان بک)
از اتاق بیرون اومدم
+چیشد پسرم؟
-گفتم میتونی از فردا کار کنی
+خیلی خوبه
خانم کیم با مهربونی گفتم
-اهوم
با لبخند گفتم و سمت اسانسور رفتم و سوار شدم
دکمه ی اسانسورو زدم و با بسته شدن در به اینه خیره شدم
-بلاخره قبول شدی بیون بک هیون
با وایسادن اسانسور پیاده شدم و سمت در خروجی رفتم
تاکسی گرفتم و سمت خونه رفتم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رو تخت دراز کشیدم
خیلی خسته بودم
به کت شلوارم که به چوب لباسی اویزون شده بود خیره شدم
محو فکر کردن بودم که پلکام کم کم بسته شد
با احساس گرمای زیادی چشمامو باز کردن
بوی سوختگی میومد
دستمو رو بینی و دهنم گذاشتم
چه خبر بود؟
سمت پنجره رفتم و بیرونو نگاه کردم
با دیدن اتش نشانی چشمام گرد شد
ساختمون اتیش گرفته بود!!
سمت در رفتم که بازش کنم
ولی به محض برخورد دستم با دسته فلزی در زود عقب کشیدم
داغ بود!
ولی اینطوری ممکن بود بسوزم
چشمامو بستم و دسته رو گرفتم و پایین کشیدم
با باز شدن در بیرون رفتم
لباسام جا موند
زود سمت اتاق برگشتم و کتمو برداشتم
سمت در خروجی رفتم
دسته رو گرفتم و پایین کشیدم
قفل بود!!
-کمک
داد زدم
-کمکم کنید من اینجا گیر افتادم
دوباره داد زدم و با دیدن مردی که لباس آتش نشانی پوشیده بود خیالم راحت شد
نفهمیدم چی شد که بیهوش شدم (بخاطر بوی سوختگی)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ادامه دارد...
سرمو اروم تکون دادم و در زدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چانیول)
بعد از زنگ خانم کیم(منشی) برای اخرین بار نگاهی به فرم پرکرده حسابدار جدید انداختم
بیون بکیهون!
با صدای در پرونده رو کنار گذاشتم و با صدای بلندی اعلام کردم
_بفرمایید
سرمو بلند کردم و بهش خیره شدم
_بشین
با نشستنش روی مبل ازش خواستم خودشو دوباره معرفی کنه
+من بیون بکیهونم بوسان زندگی میکردم
ولی الان اومدم سئول
خانوادمو چند سال پیش از دست دادم
همینطور که میدونید حسابداری خوندم
بقیه رو تو فرم نوشتم
سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم
گفتم
_خب اینجا یه چن تا قانون هست که همیشه باید رعایت کنی!
+بله.بفرمایید
_همیشه باید سر موقع حاضر باشی
_هیچ غیبتی قابل قبول نیست
_هر چی که من قراره بگم رو انجام میدی بدون هیچ چون و چرایی!
_درگیری و دعوایی نداریم! هر چی شد میای به خودم میگی
_چند هفته به کارتو انجام بده بعدش تصمیم میگیرم که بمونی یا بری
+چشم ممنونم
تعظیمی کرد و رفت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان بک)
از اتاق بیرون اومدم
+چیشد پسرم؟
-گفتم میتونی از فردا کار کنی
+خیلی خوبه
خانم کیم با مهربونی گفتم
-اهوم
با لبخند گفتم و سمت اسانسور رفتم و سوار شدم
دکمه ی اسانسورو زدم و با بسته شدن در به اینه خیره شدم
-بلاخره قبول شدی بیون بک هیون
با وایسادن اسانسور پیاده شدم و سمت در خروجی رفتم
تاکسی گرفتم و سمت خونه رفتم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رو تخت دراز کشیدم
خیلی خسته بودم
به کت شلوارم که به چوب لباسی اویزون شده بود خیره شدم
محو فکر کردن بودم که پلکام کم کم بسته شد
با احساس گرمای زیادی چشمامو باز کردن
بوی سوختگی میومد
دستمو رو بینی و دهنم گذاشتم
چه خبر بود؟
سمت پنجره رفتم و بیرونو نگاه کردم
با دیدن اتش نشانی چشمام گرد شد
ساختمون اتیش گرفته بود!!
سمت در رفتم که بازش کنم
ولی به محض برخورد دستم با دسته فلزی در زود عقب کشیدم
داغ بود!
ولی اینطوری ممکن بود بسوزم
چشمامو بستم و دسته رو گرفتم و پایین کشیدم
با باز شدن در بیرون رفتم
لباسام جا موند
زود سمت اتاق برگشتم و کتمو برداشتم
سمت در خروجی رفتم
دسته رو گرفتم و پایین کشیدم
قفل بود!!
-کمک
داد زدم
-کمکم کنید من اینجا گیر افتادم
دوباره داد زدم و با دیدن مردی که لباس آتش نشانی پوشیده بود خیالم راحت شد
نفهمیدم چی شد که بیهوش شدم (بخاطر بوی سوختگی)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ادامه دارد...
۷.۲k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.