part 34
part 34
اربابِ-اجباریهمن
ساعت ۸ صبح بود..
کای اومد دنبال سولنان
رفت تو عمارته تهیونگ..که عاجوما اومد...
عاجوما:: پسرم!
کای:: عااییششش
عاجوما:: چرا کم میای دیدنم؟!
کای:: مگه من بیکارم پیرزن؟!
عاجوما:: بیا واست صبحونه آماده کردم
کای:: مگه میدونستی من میام؟!
عاجوما:: واسه دختره ارباب درست کردم..حالا واس تو..بیا بشین
کای:: مگه ارباب دختر داره!؟
عاجوما:: منظورم سولنانه
کای:: من صبحونه خوردم...صب کن..سولنان هنو چیزی نخورده؟؟!
عاجوما:: خوابه
کای:: چییییی
عاجوما:: چیه!؟
کای:: هشت و نیم قرار دارمممم
کای دوید سمت اتاق که عاجوما افتاد دنبالش..
عاجوما:: احمق نرووو صبرکنننن
کای:: چیچیو نرم رلم میپره
کای درو وا کرد که تهیونگ رو دید جلو آینه...
تهیونگ با اخم و تعجب زل زد بهش و کای هم مونده بود چی بگه..
آروم آروم رفت عقب و ..
کای:: بدو پیرزن..بدو اوضا قرمزه
عاجوما و کای دوباره دوویدن سمت آشپزخونه...
کای برگشت و زد بیرون..
عاجومام نمیدونست دقیق چیشده بود...
چند مین بعد تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ:: کای کجاست؟! چش بود؟؟!!
عاجوما:: ف..فک کرد خانم چون نیومد بیرون حالش بده..اومد ببینه چ..چخبره..آخه قرار بود ببرش بیرون..
تهیونگ:: چ حرفا..الان کجاست؟!
عاجوما:: بیرون
تهیونگ:: سولنان خستس..امروز نمیره بیرون
عاجوما:: باشه
تهیونگ رفت..میخواست بره بیرون به کاراش برسه..
........................................
کای:: توف تو صورتت سولنان
گوشیش زنگ خورد..رلش بود..جواب داد
میرا:: خوبی عشقم؟!
کای:: م..میرا...من ساعت ۹ میرسم..یه کاری پیش اومد
میرا:: منم خواستم بگم ۹ میام
کای:: عه..چه خوب..اوکیه
میرا:: بای عشقم
کای گوشیو قطع کرد
بعد اینکه مطمئن شد تهیونگ از عمارت خارج شد رفت داخل
کای:: د برو بگو بیاددد
عاجوما:: تهیونگ گفت این دختره جایی نره
کای:: تهیونگ غلط...چیزه..تهیونگ نخاست خودش ک میخواد
عاجوما:: خیلی خب..
عاجوما رفت سمت اتاقه سولنان..آروم در زد و رفت داخل..
سولنان:: تهیونگ رفت؟؟!
عاجوما:: ب..بیداری؟!
سولنان:: برو کنار
سولنان اومد بیرون...
سولنان:: کای باید خودمو میزدم ب خواب..آخه صبح ک پاشدم تهیونگ نظرش عوض شد و گفت جایی نرم و وقتی بیاد منو میبره بیرون
کای:: اوکی بدو
سولنان وقتی تهیونگ رفت آماده شده بود..با کای رفت و سوار ماشین شد و را افتادن...
#dasam
اربابِ-اجباریهمن
ساعت ۸ صبح بود..
کای اومد دنبال سولنان
رفت تو عمارته تهیونگ..که عاجوما اومد...
عاجوما:: پسرم!
کای:: عااییششش
عاجوما:: چرا کم میای دیدنم؟!
کای:: مگه من بیکارم پیرزن؟!
عاجوما:: بیا واست صبحونه آماده کردم
کای:: مگه میدونستی من میام؟!
عاجوما:: واسه دختره ارباب درست کردم..حالا واس تو..بیا بشین
کای:: مگه ارباب دختر داره!؟
عاجوما:: منظورم سولنانه
کای:: من صبحونه خوردم...صب کن..سولنان هنو چیزی نخورده؟؟!
عاجوما:: خوابه
کای:: چییییی
عاجوما:: چیه!؟
کای:: هشت و نیم قرار دارمممم
کای دوید سمت اتاق که عاجوما افتاد دنبالش..
عاجوما:: احمق نرووو صبرکنننن
کای:: چیچیو نرم رلم میپره
کای درو وا کرد که تهیونگ رو دید جلو آینه...
تهیونگ با اخم و تعجب زل زد بهش و کای هم مونده بود چی بگه..
آروم آروم رفت عقب و ..
کای:: بدو پیرزن..بدو اوضا قرمزه
عاجوما و کای دوباره دوویدن سمت آشپزخونه...
کای برگشت و زد بیرون..
عاجومام نمیدونست دقیق چیشده بود...
چند مین بعد تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ:: کای کجاست؟! چش بود؟؟!!
عاجوما:: ف..فک کرد خانم چون نیومد بیرون حالش بده..اومد ببینه چ..چخبره..آخه قرار بود ببرش بیرون..
تهیونگ:: چ حرفا..الان کجاست؟!
عاجوما:: بیرون
تهیونگ:: سولنان خستس..امروز نمیره بیرون
عاجوما:: باشه
تهیونگ رفت..میخواست بره بیرون به کاراش برسه..
........................................
کای:: توف تو صورتت سولنان
گوشیش زنگ خورد..رلش بود..جواب داد
میرا:: خوبی عشقم؟!
کای:: م..میرا...من ساعت ۹ میرسم..یه کاری پیش اومد
میرا:: منم خواستم بگم ۹ میام
کای:: عه..چه خوب..اوکیه
میرا:: بای عشقم
کای گوشیو قطع کرد
بعد اینکه مطمئن شد تهیونگ از عمارت خارج شد رفت داخل
کای:: د برو بگو بیاددد
عاجوما:: تهیونگ گفت این دختره جایی نره
کای:: تهیونگ غلط...چیزه..تهیونگ نخاست خودش ک میخواد
عاجوما:: خیلی خب..
عاجوما رفت سمت اتاقه سولنان..آروم در زد و رفت داخل..
سولنان:: تهیونگ رفت؟؟!
عاجوما:: ب..بیداری؟!
سولنان:: برو کنار
سولنان اومد بیرون...
سولنان:: کای باید خودمو میزدم ب خواب..آخه صبح ک پاشدم تهیونگ نظرش عوض شد و گفت جایی نرم و وقتی بیاد منو میبره بیرون
کای:: اوکی بدو
سولنان وقتی تهیونگ رفت آماده شده بود..با کای رفت و سوار ماشین شد و را افتادن...
#dasam
۱۱.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.