عشقممنوعه

#عشق_ممنوعه
#پارت_۱۶

قرمز شدم و صورت گر گرفت و خواستم جوابشو بدم که صدای خش خشی از پشت سرمون اومد
من و شایان فوری سرمون رو برگردونیدیم طرف صدا که بازم خش خش و حرکت یه چیزی از پشت درخت ها اومد

_هلن زود باش بیا پشت من شاید روباه باشه

_روباه چرا باید تو باغ باشه

_چون این باغ خیلی بزرگه امکانش هست روباه توش باشه به غیر از اون چی می تونه باشه زود باش بیا دیگه

مثل سگ میترسیدما ولی خودمو زدم به در شجاعی و پوفی کشیدم و معترضانه پشت شایان پناه گرفتم

شایان هی عقب و عقب تر میرفت و خش خش هم همینجوری ادامه داشت
شایدم باد بود
شایان انقدر عقب رفت که من پشتم به درخت خورد و هردومون خشک واستادیم
من از ترس کف دستام عرق کرده بود و صدای محکم تپش قلب شایان هم به وضوح می‌شنیدم ولی میدونستم ترسشو نمیخواد نشون بده

بعد از دقایقی که برای من اندازه چند سال طول کشید خش خش قطع شد
شایان که قشنگ پشتش به من چسبیده بود و برگشت و روبه روم قرار گرفت طوری که قشنگ به هم چسبیده بودیم فیکس فیکس هم شده بودیم و من پشتم به درخت بود و سرمون فقط چند سانت باهم فاصله داشت و ...
دیدگاه ها (۵)

#عشق_ممنوعه #پارت_۱۷ من پشتم به درخت بود و و شایان روبه روم ...

#عشق_ممنوعه #پارت_۱۸تو چشمام نگاه کرد و بعد به لبام زل زد و ...

#عشق_ممنوعه#پارت_۱۵که حس کردم دلم هری ریخت و گفتم:_نه نه نه ...

#عشق_ممنوعه#پارت_۱۴از کنارش رد شدم و به طرف باغ رد شدم که پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط