درخواستی
#درخواستی
چند پارتی
#برادرم_۴(آخر)
بعد از چند دقیقه ای ایستادن به سمتشون رفتم...
خواستم رو صندلی بشینم که کوک گفت:
-بریم..
و بعد به سمت در خروجی رفت...
با تعجب به سوکمین زل زدم و گفتم:
چیشد چیگفتین؟!
لبخندی زد و گفت:
-یسری حرفای مردونه بود.. تو نگران نباش..
چشم غره ای نثارش کردمو برگشتم که برم اما صداش متوقفم کرد...
-بهت پیام میدم..
لبخند پنهونی زدمو خارج شدم..
کوک کنار موتورش ایستاده بود و با گوشی صحبت میکرد...
بدو بدو به سمتش رفتم...
بعد از تموم شدن تلفنش گوشیشو تو جیبش گذاشتو کلاهشو سرش کرد...
فورا گفتم:
-میخوای چیکار کنی؟
-کاری نمیکنم...
-کوککککک... من که میدونم این کارات بی دلیل نیسسس
-هیچی قرار شد یه مدت در رفتو آمد باشیم تا بعد ببینیم چی میشه....
-اما بابا چی... اگه مخالفت کنه...
همون موقع سوار موتورش شدو گفت:
بابا، با من.. تو خودتو بچسب..
از کنار بغلش کردمو سرمو رو شونش گذاشتم...
-تو بهترین داداشش دنیاییی
-اوه اوه.. انگار یادت رفته همین دیروز بود که داشتی موهامو میکشیدی..
-ایششش.. حالا یه کار اشتباهی کردم دیگه..
-موهامو به هم ریختو گفت:
دیگه ازین اشتباها نکن..
هواستم خیلی به سوکمین باشه.. پسر خوبیه.. اما بالاخره ما شناخت زیادی ازش نداریم...
-اومم باششش
عا راستییی نگفتی این موتورو از کجا کردی...
-برای دوستمه..
من میرم موتورشو پس بدم... توعم زود برو خونه که بابا بهانه نده دستمون...
سرمو تکون دادم که موتورو به حرکت دراوردو رفت..
درسته با هم دعوا میکنیم...
درسته بحث میکنیم..
اما این دعوا ها باعث دلخوری یا ناراحتی نمیشه...
اینا عادتای هر روزمونه که خودمونم بهش عادت کردیم..
به قول بابا.. دعوا یکی از روتینای هر روزتونه..
اگه روزی با هم دعوا نکنین یا همو نبینین.. قیافتون به هم میریزه..
بعضی وقتا من اونو اذیت میکنمو بعدش با پیشپایی مامان ازش معذرت میخوام بعضی وقتام اون...
اما مهم اینه که..
ما همو دوس داریم..
شاید خیلی وقتا نشونش ندیم..
اما مطمئنم اگه یه روز از هم بی خبر باشیم قطعا به اندازه بی نهایتی نگران هم میشیم..
درکل..
این چیزاس که از ما یه خواهر و برادر میسازه..
همیشه پیشم باش...
بهترین برادر دنیا..
End...
اینم از چند پارتیمون❤️
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲
چند پارتی
#برادرم_۴(آخر)
بعد از چند دقیقه ای ایستادن به سمتشون رفتم...
خواستم رو صندلی بشینم که کوک گفت:
-بریم..
و بعد به سمت در خروجی رفت...
با تعجب به سوکمین زل زدم و گفتم:
چیشد چیگفتین؟!
لبخندی زد و گفت:
-یسری حرفای مردونه بود.. تو نگران نباش..
چشم غره ای نثارش کردمو برگشتم که برم اما صداش متوقفم کرد...
-بهت پیام میدم..
لبخند پنهونی زدمو خارج شدم..
کوک کنار موتورش ایستاده بود و با گوشی صحبت میکرد...
بدو بدو به سمتش رفتم...
بعد از تموم شدن تلفنش گوشیشو تو جیبش گذاشتو کلاهشو سرش کرد...
فورا گفتم:
-میخوای چیکار کنی؟
-کاری نمیکنم...
-کوککککک... من که میدونم این کارات بی دلیل نیسسس
-هیچی قرار شد یه مدت در رفتو آمد باشیم تا بعد ببینیم چی میشه....
-اما بابا چی... اگه مخالفت کنه...
همون موقع سوار موتورش شدو گفت:
بابا، با من.. تو خودتو بچسب..
از کنار بغلش کردمو سرمو رو شونش گذاشتم...
-تو بهترین داداشش دنیاییی
-اوه اوه.. انگار یادت رفته همین دیروز بود که داشتی موهامو میکشیدی..
-ایششش.. حالا یه کار اشتباهی کردم دیگه..
-موهامو به هم ریختو گفت:
دیگه ازین اشتباها نکن..
هواستم خیلی به سوکمین باشه.. پسر خوبیه.. اما بالاخره ما شناخت زیادی ازش نداریم...
-اومم باششش
عا راستییی نگفتی این موتورو از کجا کردی...
-برای دوستمه..
من میرم موتورشو پس بدم... توعم زود برو خونه که بابا بهانه نده دستمون...
سرمو تکون دادم که موتورو به حرکت دراوردو رفت..
درسته با هم دعوا میکنیم...
درسته بحث میکنیم..
اما این دعوا ها باعث دلخوری یا ناراحتی نمیشه...
اینا عادتای هر روزمونه که خودمونم بهش عادت کردیم..
به قول بابا.. دعوا یکی از روتینای هر روزتونه..
اگه روزی با هم دعوا نکنین یا همو نبینین.. قیافتون به هم میریزه..
بعضی وقتا من اونو اذیت میکنمو بعدش با پیشپایی مامان ازش معذرت میخوام بعضی وقتام اون...
اما مهم اینه که..
ما همو دوس داریم..
شاید خیلی وقتا نشونش ندیم..
اما مطمئنم اگه یه روز از هم بی خبر باشیم قطعا به اندازه بی نهایتی نگران هم میشیم..
درکل..
این چیزاس که از ما یه خواهر و برادر میسازه..
همیشه پیشم باش...
بهترین برادر دنیا..
End...
اینم از چند پارتیمون❤️
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲
۱۲.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.