درخواستی
#درخواستی
چند پارتی
#برادرم_۳
مشغول حرف زدن بودیم که یهو فردی با کلاه کاسکت کنارمون نشست...
هردو با تعجب نگاش میکردیم که کلاهشو دراوردو موهای به همریختشو درست کرد...
-کوک! تو...؟
-چیه؟ چرا تعجب کردی؟
-عامم.. ا/ت.. نمیدونستم دوس پسر داری...
دستامو با حالت قانع کردن تکون دادمو گفتم:
-اینطور نیس! اون دوس پسرم نیس.. اون...
با لبخند گفت:
-نیازی به توضیح نیست...
به سمت کوک نگاه کرد و گفت:
-فقط اگه تو مشکلی نداری میشه... با هم دوست بمونیم...؟
کوک با تمام جدیت بهش زل زدو گفت:
-چند سالته؟
-عا... من؟.. من ۲۱ سالمه...
-خوبه.. همسنیم...
دستی به صورتش کشیدو به صندلی تکیه کرد...
-هدفت از اینکه به خواهرم پیشنهاد قرار گذاشتن دادی چیه؟!
با تعجب اول به من نگاه کرد و بعد به کوک...
-خواهر..؟...خب... من.. چون.. بهش ع..لاقه... دارم..
کوک نگاهشو به اطراف داد بعد گفت:
اولین قرارتون... اونم تو هتل.. دلیلش؟
-عاا.. خبب....من به ا/تم گفتم.. من...
وسط حرفش پریدمو گفتم:
-کوک میشه لطفا یه لحظه بیای..
بلند شدمو به سمت سالنی که علامت سرویس بهداشتی رو نشون داده بود رفتم..
وسط سالن ایستادمو منتظر اومدنش شدم..
دست به جیب جلوم وایستاد...
-میتونم بپرسم اینجا چیکار میکنی؟!
-فک کنم من باید بپرسم..
یه نگاه به اینجا کردی؟!
کلافه نفسی گرفتمو گفتم:
-تازه از آمریکا برگشته..
معلومه که خونه نداره!
-آمریکا؟
-اهوم.... اونجا درس میخونده...
-خب ایشون خوانواده نداره.. که میاد هتل؟!
-خوانوادشو تو بچگیاز دست داده..
-عاها.. که اینطور...
-بله همینطورر.. حالا سوالات تموم شد؟!
-نه!
توسری ای به خودم زدم...
-تو همینجا بمون من با این پسره کار دارم...
-اون پسره اسم داره... لطفا سوکمین صداش کن!
سری تکون داد و بدون حرفی رفت..
-واقعااا ممنونم از توجهتتت...
هوفققف
چند پارتی
#برادرم_۳
مشغول حرف زدن بودیم که یهو فردی با کلاه کاسکت کنارمون نشست...
هردو با تعجب نگاش میکردیم که کلاهشو دراوردو موهای به همریختشو درست کرد...
-کوک! تو...؟
-چیه؟ چرا تعجب کردی؟
-عامم.. ا/ت.. نمیدونستم دوس پسر داری...
دستامو با حالت قانع کردن تکون دادمو گفتم:
-اینطور نیس! اون دوس پسرم نیس.. اون...
با لبخند گفت:
-نیازی به توضیح نیست...
به سمت کوک نگاه کرد و گفت:
-فقط اگه تو مشکلی نداری میشه... با هم دوست بمونیم...؟
کوک با تمام جدیت بهش زل زدو گفت:
-چند سالته؟
-عا... من؟.. من ۲۱ سالمه...
-خوبه.. همسنیم...
دستی به صورتش کشیدو به صندلی تکیه کرد...
-هدفت از اینکه به خواهرم پیشنهاد قرار گذاشتن دادی چیه؟!
با تعجب اول به من نگاه کرد و بعد به کوک...
-خواهر..؟...خب... من.. چون.. بهش ع..لاقه... دارم..
کوک نگاهشو به اطراف داد بعد گفت:
اولین قرارتون... اونم تو هتل.. دلیلش؟
-عاا.. خبب....من به ا/تم گفتم.. من...
وسط حرفش پریدمو گفتم:
-کوک میشه لطفا یه لحظه بیای..
بلند شدمو به سمت سالنی که علامت سرویس بهداشتی رو نشون داده بود رفتم..
وسط سالن ایستادمو منتظر اومدنش شدم..
دست به جیب جلوم وایستاد...
-میتونم بپرسم اینجا چیکار میکنی؟!
-فک کنم من باید بپرسم..
یه نگاه به اینجا کردی؟!
کلافه نفسی گرفتمو گفتم:
-تازه از آمریکا برگشته..
معلومه که خونه نداره!
-آمریکا؟
-اهوم.... اونجا درس میخونده...
-خب ایشون خوانواده نداره.. که میاد هتل؟!
-خوانوادشو تو بچگیاز دست داده..
-عاها.. که اینطور...
-بله همینطورر.. حالا سوالات تموم شد؟!
-نه!
توسری ای به خودم زدم...
-تو همینجا بمون من با این پسره کار دارم...
-اون پسره اسم داره... لطفا سوکمین صداش کن!
سری تکون داد و بدون حرفی رفت..
-واقعااا ممنونم از توجهتتت...
هوفققف
۱۰.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.