ردِپای نبودنت
ردِپای نبودنت
گودهای تاریکِ چشمانِ من است
جایی برای اشکهایم که میداند تنهایی
ورقهای تقدیرش را رقم میزند
رنجِ من تنها رودیست که تمام نمیشود
زمان با من است و روزبهروز از کنارِ من میگذرد
و رد پای گذرش را در من به جایجای چهره ام میگذارد
من و سکوت و نبودنت
بر دهانم زخمهایی کاشتهایم
این درد که با من است با تو هم تمام نمیشود
مانده است بر جانِ تنم به قدِ غربتِ من
چه کسی میداند چه گذشت
بر دلِ او که عشقش ِ در خاک سرد محبوس است
که طوفان بلا بر دلم موج میزند
و هیچکس خبردار نمیشود
یکبار برای تمامِ عمرم کافیست
که بدانم طعمِ شورِ گریههایی
با صدای بلند چقدر شور است
یا دستانِ خالی از دستانِ عشق چقدر خالیست
من تجربهی یک عمر خالی از تو بودنم
و سرنوشتِ همان شعریام که
حسِ ناتمام را فریاد میزند
و هرگز دردهایش تمام نمیشود
تو همان دوستداشتنی که میدانم
مثل دردهایمهرگز تمام نمیشود
گودهای تاریکِ چشمانِ من است
جایی برای اشکهایم که میداند تنهایی
ورقهای تقدیرش را رقم میزند
رنجِ من تنها رودیست که تمام نمیشود
زمان با من است و روزبهروز از کنارِ من میگذرد
و رد پای گذرش را در من به جایجای چهره ام میگذارد
من و سکوت و نبودنت
بر دهانم زخمهایی کاشتهایم
این درد که با من است با تو هم تمام نمیشود
مانده است بر جانِ تنم به قدِ غربتِ من
چه کسی میداند چه گذشت
بر دلِ او که عشقش ِ در خاک سرد محبوس است
که طوفان بلا بر دلم موج میزند
و هیچکس خبردار نمیشود
یکبار برای تمامِ عمرم کافیست
که بدانم طعمِ شورِ گریههایی
با صدای بلند چقدر شور است
یا دستانِ خالی از دستانِ عشق چقدر خالیست
من تجربهی یک عمر خالی از تو بودنم
و سرنوشتِ همان شعریام که
حسِ ناتمام را فریاد میزند
و هرگز دردهایش تمام نمیشود
تو همان دوستداشتنی که میدانم
مثل دردهایمهرگز تمام نمیشود
۲.۱k
۰۳ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.