روزگار غیر باور. پارت 75
روزگار غیر باور
پارت 75
#همتا
سرم خیلی درد میکرد، انگار یه وزنه 100 کیلویی به سرم بستن، با بدبختی از سر جام بلند شدم، سرم گیج میرفت و اشکامم که انگار قصد نداشتن تموم بشن، با سختی خودمو به تخت رسوندم و پتو رو روم انداختم، میلرزیدم سردم بود، همه ی این درد ها، به پای درد قلبم نبود به پای درد فکر اینکه دیگه هیونجون دوسم نداره و دیگه همه چی تمومه، نبود. اشکام شدت گرفتن، از اینکه هیچکیو ندارم، از اینکه تنهام، کاشکی نمیومدم کره، کاشکی قبول نمیشدم. خدااااا،
درسته گفتم هیچی ازت نمیخوام ولی لطفا هیونجون رو ازم نگیر، لطفااااا، خواهش میکنم خواهش....
یهو چشمام سیاه شد و...
#هیونجون
هیو: خسته ام.
ام جی همونطور که سرش تو گوشی بود گفت: منم همینط... چی؟؟؟
بک: چی شده؟
هیو: چی شده؟؟
ام جی رو به من گفت: قرار میزاری؟
هیو: چی؟؟
گوشی رو گرفت سمتم که با دیدن اون خبر سریع رفتم پیش یانگ هیون سوک صدای
ته: هیییی، کجا میری؟
یون: خیلی رو این چیزا حساسه...
...
هیو: این چه مسخره بازیایه، این چرت و پرتا چیه تو کل اینترنت پخش شده هان؟!؟؟
یانگ هیون سوک(رئيس کمپانی وای جی): این چند مدت خیلی خودسر شدی
هیو:حرف رو عوض نکن
سوک: اگه یبار دیگه در این باره حرفی بزنی، بد میبینی.
هیو: چرا زندگی منو قاطی کاراتون میکنین، چه گندی زدین که میخواین اینجوری مخفیش کنین
سوک: انگار ادب یادت ندادن. حواست رو خوب جمع کن، من اگه بخوام میتونم کاری کنم که از فردا روت نشه به صورت کسی نگاه کنی.
[عوضی، میدونستم منظورش چیه، به خاطر همین از اون بحث اومدم بیرون]
هیو: لااقل گوشیمو بدین
سوک: اینبار گذشت میکنم اگه دفعه دیگه این موضوع پیش بیاد... خودت خوب میدونی.
هیو: گوشیم؟
سوک: برو از منیجرت بگیر.
روبه روش خم شدم(نشونه احترام) و رفتم گوشیمو گرفتم و سریع به همتا زنگ زدم، اما گوشیش خاموش بود، لعنتی. حتما خبرا رو هم دیده، [دیگه بدتر] بیرونم اجازه نداشتم برم، چیکار کنم؟؟؟؟؟ تنها کاری که میتونستم انجام بدم راضی کردن منیجرم بود.
رفتم پیشش.
هیو: سلام
منیجر: چیکار داری؟
هیو: حدودا 8 سأله که منیجرمی
منیجر: تو اینو از کجا میدونستی؟؟😐 بجا این چرت و پرتا بگو چی میخوای؟
آروم گفتم: اون ماشینه یادته، که تو خیابون دیدیش، گفتی واو عجب ماشینیه.
اونو برات میخرم بجاش بزار من الان برم.
منیجر: رشوه؟
هیو:، نه، هدیه[میدونستم پول دوسته] فقط لازمه بگی تو خونه اس همین.
منیجر: برو
با خنده گفتم: ممنون
سوار ماشینم شدم و رفتم سمت خونه ی همتا وقتی رسیدم، هر چی در زدم درو باز نکرد. یه نگاه به ساعت کردم الانم که باید
خونه باشه، دوباره در زدم اما بازم باز نکرد...
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
پارت 75
#همتا
سرم خیلی درد میکرد، انگار یه وزنه 100 کیلویی به سرم بستن، با بدبختی از سر جام بلند شدم، سرم گیج میرفت و اشکامم که انگار قصد نداشتن تموم بشن، با سختی خودمو به تخت رسوندم و پتو رو روم انداختم، میلرزیدم سردم بود، همه ی این درد ها، به پای درد قلبم نبود به پای درد فکر اینکه دیگه هیونجون دوسم نداره و دیگه همه چی تمومه، نبود. اشکام شدت گرفتن، از اینکه هیچکیو ندارم، از اینکه تنهام، کاشکی نمیومدم کره، کاشکی قبول نمیشدم. خدااااا،
درسته گفتم هیچی ازت نمیخوام ولی لطفا هیونجون رو ازم نگیر، لطفااااا، خواهش میکنم خواهش....
یهو چشمام سیاه شد و...
#هیونجون
هیو: خسته ام.
ام جی همونطور که سرش تو گوشی بود گفت: منم همینط... چی؟؟؟
بک: چی شده؟
هیو: چی شده؟؟
ام جی رو به من گفت: قرار میزاری؟
هیو: چی؟؟
گوشی رو گرفت سمتم که با دیدن اون خبر سریع رفتم پیش یانگ هیون سوک صدای
ته: هیییی، کجا میری؟
یون: خیلی رو این چیزا حساسه...
...
هیو: این چه مسخره بازیایه، این چرت و پرتا چیه تو کل اینترنت پخش شده هان؟!؟؟
یانگ هیون سوک(رئيس کمپانی وای جی): این چند مدت خیلی خودسر شدی
هیو:حرف رو عوض نکن
سوک: اگه یبار دیگه در این باره حرفی بزنی، بد میبینی.
هیو: چرا زندگی منو قاطی کاراتون میکنین، چه گندی زدین که میخواین اینجوری مخفیش کنین
سوک: انگار ادب یادت ندادن. حواست رو خوب جمع کن، من اگه بخوام میتونم کاری کنم که از فردا روت نشه به صورت کسی نگاه کنی.
[عوضی، میدونستم منظورش چیه، به خاطر همین از اون بحث اومدم بیرون]
هیو: لااقل گوشیمو بدین
سوک: اینبار گذشت میکنم اگه دفعه دیگه این موضوع پیش بیاد... خودت خوب میدونی.
هیو: گوشیم؟
سوک: برو از منیجرت بگیر.
روبه روش خم شدم(نشونه احترام) و رفتم گوشیمو گرفتم و سریع به همتا زنگ زدم، اما گوشیش خاموش بود، لعنتی. حتما خبرا رو هم دیده، [دیگه بدتر] بیرونم اجازه نداشتم برم، چیکار کنم؟؟؟؟؟ تنها کاری که میتونستم انجام بدم راضی کردن منیجرم بود.
رفتم پیشش.
هیو: سلام
منیجر: چیکار داری؟
هیو: حدودا 8 سأله که منیجرمی
منیجر: تو اینو از کجا میدونستی؟؟😐 بجا این چرت و پرتا بگو چی میخوای؟
آروم گفتم: اون ماشینه یادته، که تو خیابون دیدیش، گفتی واو عجب ماشینیه.
اونو برات میخرم بجاش بزار من الان برم.
منیجر: رشوه؟
هیو:، نه، هدیه[میدونستم پول دوسته] فقط لازمه بگی تو خونه اس همین.
منیجر: برو
با خنده گفتم: ممنون
سوار ماشینم شدم و رفتم سمت خونه ی همتا وقتی رسیدم، هر چی در زدم درو باز نکرد. یه نگاه به ساعت کردم الانم که باید
خونه باشه، دوباره در زدم اما بازم باز نکرد...
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
۱۲.۱k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.