روزگار غیر باور. پارت 76
روزگار غیر باور
پارت 76
#هیونجون
در زدم... به گوشیش زنگ زدم اما نه باز کرد و نه گوشیش روشن بود. که صدای یه بچه رو شنیدم: اون خانومه تو خونه اس چون از ساعت حدودا 5 رفت داخل دیگه نیومد بیرون.
هیو: مطمئنی همین کسی هست که داخل این خونه زندگی میکنه؟
بچه: بله. من شما رو چند بار دیدم که باهم دیگه بودین.
هیو: چی؟
بچه: شاید حالش خوب نباشه بخاطر همین جای کلید خونش رو بهت میگم.
رفت سمت جا کفشی و در بالاشو باز کرد و بعد یه لنگه کفش قدیمی رو آورد بیرون و کفیش رو درآورد و کلید داخل کفش رو برداشت و گفت: به کسی نمیگم که کلیدش رو کجا میزاره فقط به تو گفتم چون میدونم دوستشی. خدافظ
هیو:ممنون. خدافظ
در خونه رو سریع باز کردم و رفتم داخل خونه.
هیو: همتااا،همتااا
رفتم داخل اتاقش که دیدم، خیس عرقه، دستمو گذاشتم رو پیشونیش خیلی تبش بالا بود سریع بغلش کردم و از خونه اومدم بیرون. گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین و خودمم سوار شدم و با بیشترین سرعتی که میتونستم رفتم سمت بیمارستان.
وقتی رسیدم، سریع بغلش کردمو رفتم داخل بیمارستان
...
هیو: حالش خوبه؟
دکتر: خوشبختانه زود آوردینش و الان حالشون خوبه در غیر اینصورت به دلیل تب شدیدش تشنج میکرد و...
هیو: میتونم ببینمش؟
دکتر:بله میتونین ولی الان خوابه.
هیو: ممنون
دکتر: وظیفمونه.
رفتم داخل اتاق، روی صندلی کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم.
[وقتی حالت خوب شد دیگه فرصت رو از دست نمیدم. تو فقط خوب شو]
خم شدم و پیشونیش رو بوسیدم و دوباره روی صندلی نشستم که گوشیم زنگ خورد، جواب دادم:
منیجر: مگه قرار نبود سریع بیای؟ هر جا هستی سریع بیا.
هیو: باشه
و گوشی رو قطع کردم. مجبور بودم برم. از اتاق اومدم بیرون و سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونمون...
#همتا
چشامو باز کردم، یه نگاه به دور و برم کردم، تو بیمارستان بودم. کس اومدم بیمارستان؟؟ به خاطر نوری که از پنجره تو اتاق بود فهمیدم صبحه. چند دقیقه همینطور به در و دیوار نگاه میکردم که پرستار اومدم تو اتاقم و گفت: صبح بخیر، حالت خوبه؟
ه: صبح شماهم بخير، بله خوبم، ببخشید ساعت چنده؟
پرستار: 6 صبح
ه: من الان مرخص میشم دیگه نه؟
پرستار: شما فردا مرخص میشید
ه: من نمیتونم
....
ه: ممنون
بالاخره به هر زور و زحمتی که بود مرخص شدم و چیزی که برام سوال بود این بود که کی منو آورده بیمارستان که پول بیمارستانم حساب کرده؟؟ یعنی هیونجونه؟؟؟ خدا کنه هیونجون باشه.
رفتم خونه و بعدش مستقیم رفتم سرکار و تا پایان شیفت کاریم سعی کردم که سرحال باشم ولی حالم اصلا خوب نبود نه از نظر جسمی و نه روحی.
توی راه بودم که بیام خونه که گوشیم زنگ خورد...
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
پارت 76
#هیونجون
در زدم... به گوشیش زنگ زدم اما نه باز کرد و نه گوشیش روشن بود. که صدای یه بچه رو شنیدم: اون خانومه تو خونه اس چون از ساعت حدودا 5 رفت داخل دیگه نیومد بیرون.
هیو: مطمئنی همین کسی هست که داخل این خونه زندگی میکنه؟
بچه: بله. من شما رو چند بار دیدم که باهم دیگه بودین.
هیو: چی؟
بچه: شاید حالش خوب نباشه بخاطر همین جای کلید خونش رو بهت میگم.
رفت سمت جا کفشی و در بالاشو باز کرد و بعد یه لنگه کفش قدیمی رو آورد بیرون و کفیش رو درآورد و کلید داخل کفش رو برداشت و گفت: به کسی نمیگم که کلیدش رو کجا میزاره فقط به تو گفتم چون میدونم دوستشی. خدافظ
هیو:ممنون. خدافظ
در خونه رو سریع باز کردم و رفتم داخل خونه.
هیو: همتااا،همتااا
رفتم داخل اتاقش که دیدم، خیس عرقه، دستمو گذاشتم رو پیشونیش خیلی تبش بالا بود سریع بغلش کردم و از خونه اومدم بیرون. گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین و خودمم سوار شدم و با بیشترین سرعتی که میتونستم رفتم سمت بیمارستان.
وقتی رسیدم، سریع بغلش کردمو رفتم داخل بیمارستان
...
هیو: حالش خوبه؟
دکتر: خوشبختانه زود آوردینش و الان حالشون خوبه در غیر اینصورت به دلیل تب شدیدش تشنج میکرد و...
هیو: میتونم ببینمش؟
دکتر:بله میتونین ولی الان خوابه.
هیو: ممنون
دکتر: وظیفمونه.
رفتم داخل اتاق، روی صندلی کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم.
[وقتی حالت خوب شد دیگه فرصت رو از دست نمیدم. تو فقط خوب شو]
خم شدم و پیشونیش رو بوسیدم و دوباره روی صندلی نشستم که گوشیم زنگ خورد، جواب دادم:
منیجر: مگه قرار نبود سریع بیای؟ هر جا هستی سریع بیا.
هیو: باشه
و گوشی رو قطع کردم. مجبور بودم برم. از اتاق اومدم بیرون و سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونمون...
#همتا
چشامو باز کردم، یه نگاه به دور و برم کردم، تو بیمارستان بودم. کس اومدم بیمارستان؟؟ به خاطر نوری که از پنجره تو اتاق بود فهمیدم صبحه. چند دقیقه همینطور به در و دیوار نگاه میکردم که پرستار اومدم تو اتاقم و گفت: صبح بخیر، حالت خوبه؟
ه: صبح شماهم بخير، بله خوبم، ببخشید ساعت چنده؟
پرستار: 6 صبح
ه: من الان مرخص میشم دیگه نه؟
پرستار: شما فردا مرخص میشید
ه: من نمیتونم
....
ه: ممنون
بالاخره به هر زور و زحمتی که بود مرخص شدم و چیزی که برام سوال بود این بود که کی منو آورده بیمارستان که پول بیمارستانم حساب کرده؟؟ یعنی هیونجونه؟؟؟ خدا کنه هیونجون باشه.
رفتم خونه و بعدش مستقیم رفتم سرکار و تا پایان شیفت کاریم سعی کردم که سرحال باشم ولی حالم اصلا خوب نبود نه از نظر جسمی و نه روحی.
توی راه بودم که بیام خونه که گوشیم زنگ خورد...
لطفا و خواهشا کامنت فراموش نشه لاوا♥️
۱۸.۱k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.