میونشی در بشقاب ای کمی از کیمچی را ریخت سپس کمی را ازش د
میونشی در بشقاب ای کمی از کیمچی را ریخت سپس کمی را ازش در خالش گذاشت چاپستیک به دست داشت مزه اش را میپوشید .. پلک روی هم گذاشت .. آن میز پراز ترشی انواع خوراکی های سنتی های نوشیدنی های سنتی .. صدای دم گوشش شنیده شد : چطوره ؟
میونشی تند پلک از روی هم برداشت و با چشم های گذاشت تند گفت : خ..وب .. سپس خورده های دهانش را قورت داد و دستپاچه شد
جیمین گنگ دست تو جیب برد سپس ساف ایستاد : از اینا خیلی بدم میاد
میونشی : کیمچی ؟
جیمین اخم کرد : معلومه که نه .. از اون مرد پیر فکرده کیه مردک عیاش
میونشی غمگین نگاهی ازش گرفت و به خانواده اش دوخت : شما نمیدونید من چی کشیدم تو اون عمارت .. از دست اینا ..
جیمین به خوبی متوجه غمگین شدن میونشی شد سپس آروم و جدی گفت : امروز بخاطر مادرم ناراحت شدی درست میگم
میونشی به زمین خیره شد : نمیدونم ..
جیمین دست اش را پشت کمر میونشی گذاشت و تند جلویش ایستاد میونشی شوکه نگاهش کرد: رو لباسم وایستادی
جیمین : میدونم ولی میخواهم یه چیزی نشونت بدم .. اون زنع رو ببین کجا دیدیش
میونشی رد نگاهش را گرفت تا اینکه به دخترکی لباس قرمز خطم شد
کسری در ثانیه ای نگذشت که او را شناخت .. نگاه ازش گرفت و با سکسکه ای تند گفت. من .. ندیدم ..
جیمین : بهم دروغ نگو راستش بگو .. اون شب تو رستوران این دختر بود که اذیتت کرد ؟
میونشی آه ای کشید خشمگین شد و تند گفت : مگه مهمه ها .. همه به فکر خودشونند هیچ کس به کسی که آروم و ساکته توجه ای نمیکنه حتی به فکرش هم نیست .. اونو تو سری خور میبیند
جیمین با پست دیگریش موهای روی پیشانی میونشی را کنار زد ناگهانی تپش قلب ای به میونشی هجوم آورد .. تند و تند تر میتپید قلبش داشت از سینه بیرون میماند .. شاید از عصبانیت میبود ..
جیمین : عصبانی شدی ؟ از دست همه ؟
میونشی با حالت دستپاچگی نگاه ازش گرفت و قدمی ازش فاصله گرفت جیمین اخم کرد و عصبی شد به هرحال چیزی نگفت و معذب دست کرد تو جیب میونشی آروم و غمیگن گفت : تا آخر أمرم تنها میمیونم ..
میونشی تند پلک از روی هم برداشت و با چشم های گذاشت تند گفت : خ..وب .. سپس خورده های دهانش را قورت داد و دستپاچه شد
جیمین گنگ دست تو جیب برد سپس ساف ایستاد : از اینا خیلی بدم میاد
میونشی : کیمچی ؟
جیمین اخم کرد : معلومه که نه .. از اون مرد پیر فکرده کیه مردک عیاش
میونشی غمگین نگاهی ازش گرفت و به خانواده اش دوخت : شما نمیدونید من چی کشیدم تو اون عمارت .. از دست اینا ..
جیمین به خوبی متوجه غمگین شدن میونشی شد سپس آروم و جدی گفت : امروز بخاطر مادرم ناراحت شدی درست میگم
میونشی به زمین خیره شد : نمیدونم ..
جیمین دست اش را پشت کمر میونشی گذاشت و تند جلویش ایستاد میونشی شوکه نگاهش کرد: رو لباسم وایستادی
جیمین : میدونم ولی میخواهم یه چیزی نشونت بدم .. اون زنع رو ببین کجا دیدیش
میونشی رد نگاهش را گرفت تا اینکه به دخترکی لباس قرمز خطم شد
کسری در ثانیه ای نگذشت که او را شناخت .. نگاه ازش گرفت و با سکسکه ای تند گفت. من .. ندیدم ..
جیمین : بهم دروغ نگو راستش بگو .. اون شب تو رستوران این دختر بود که اذیتت کرد ؟
میونشی آه ای کشید خشمگین شد و تند گفت : مگه مهمه ها .. همه به فکر خودشونند هیچ کس به کسی که آروم و ساکته توجه ای نمیکنه حتی به فکرش هم نیست .. اونو تو سری خور میبیند
جیمین با پست دیگریش موهای روی پیشانی میونشی را کنار زد ناگهانی تپش قلب ای به میونشی هجوم آورد .. تند و تند تر میتپید قلبش داشت از سینه بیرون میماند .. شاید از عصبانیت میبود ..
جیمین : عصبانی شدی ؟ از دست همه ؟
میونشی با حالت دستپاچگی نگاه ازش گرفت و قدمی ازش فاصله گرفت جیمین اخم کرد و عصبی شد به هرحال چیزی نگفت و معذب دست کرد تو جیب میونشی آروم و غمیگن گفت : تا آخر أمرم تنها میمیونم ..
- ۶.۰k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط