عشق ممنوع!(42)
باورش نمیشد که آخر رفت و فلش فیلم رو به عنوان یه شخص ناشناس به جیمین داد تا به پلیس بده.
برای اینکه از عصبانیتش کم بشه به سگت پشت بوم رفت ولی با دیدن جیمین که روی زمین نشسته ایستاد و نگاهش کرد.
#سلام.
سرش رو تکون داد و جفتش به دیوار تکیه داد.
چرا اینجایی؟!
#نمی دونم.
فکر می کردم پیش دوستت باشی.
ولی با شنیدن آه کوتاهی که کشید متوجه داستان شد.
تو ناراحتی؟!
#اوهوم.
چرا؟!
سکوت کرد.شاید دوست نداشت بگه.
باشه.پس بیا یه کاری کنیم.
با این حرف رورا جیمین سرش رو برگردوند و نگاهش کرد.
#چی؟!
اول که امشب رو فراموش می کنی!فهمیدی؟!
#چرا؟!
دوم اینکه شاید بتونم امشب نقش مامانت رو بازی کنم.هوم؟!فرض کن من مامانتم!شاید آروم تر شدی!
نمی دونست جرا این کار رو داره میکنه ولی یه حسی درونش میگفت که باید انجامش بده برای همین با همون تبسمی که داشت منتظر نگاهش کرد.
نظرت چیه؟!
جیمین که انگار از این پیشنهاد خوشش اومده سرش رو به معنای باشه تکون داد.
رورا هم سر جیمین رو گرفت و روی شونش گذاشت.
یادت نره!امشب من مامانتم. پس برداشت بد نکن!
#باشه!
دستش رو نوازش وار روی سرش می کشید وبه حرف های جیمین که هیچی ازش نمی فهمید گوش کرد.
بعد زا اینکه حرف هاش تمام شد بلند شد و از همون فاصله ی کم به رورا نگاه کرد.
#از این کاری که من هم می کنم برداشت بد نکن!
و سرش رو نزدیک کرد و آروم گونش رو بوسید.
رورا که خجالت کشیده بود با تعجب نگاهش کرد که جیمین بالافاصله بغلش کرد و حرفی رو زد که تا حالا هیچکس به رورا نگفته بود.
#چقدر خوبه که هستی!
برای اینکه از عصبانیتش کم بشه به سگت پشت بوم رفت ولی با دیدن جیمین که روی زمین نشسته ایستاد و نگاهش کرد.
#سلام.
سرش رو تکون داد و جفتش به دیوار تکیه داد.
چرا اینجایی؟!
#نمی دونم.
فکر می کردم پیش دوستت باشی.
ولی با شنیدن آه کوتاهی که کشید متوجه داستان شد.
تو ناراحتی؟!
#اوهوم.
چرا؟!
سکوت کرد.شاید دوست نداشت بگه.
باشه.پس بیا یه کاری کنیم.
با این حرف رورا جیمین سرش رو برگردوند و نگاهش کرد.
#چی؟!
اول که امشب رو فراموش می کنی!فهمیدی؟!
#چرا؟!
دوم اینکه شاید بتونم امشب نقش مامانت رو بازی کنم.هوم؟!فرض کن من مامانتم!شاید آروم تر شدی!
نمی دونست جرا این کار رو داره میکنه ولی یه حسی درونش میگفت که باید انجامش بده برای همین با همون تبسمی که داشت منتظر نگاهش کرد.
نظرت چیه؟!
جیمین که انگار از این پیشنهاد خوشش اومده سرش رو به معنای باشه تکون داد.
رورا هم سر جیمین رو گرفت و روی شونش گذاشت.
یادت نره!امشب من مامانتم. پس برداشت بد نکن!
#باشه!
دستش رو نوازش وار روی سرش می کشید وبه حرف های جیمین که هیچی ازش نمی فهمید گوش کرد.
بعد زا اینکه حرف هاش تمام شد بلند شد و از همون فاصله ی کم به رورا نگاه کرد.
#از این کاری که من هم می کنم برداشت بد نکن!
و سرش رو نزدیک کرد و آروم گونش رو بوسید.
رورا که خجالت کشیده بود با تعجب نگاهش کرد که جیمین بالافاصله بغلش کرد و حرفی رو زد که تا حالا هیچکس به رورا نگفته بود.
#چقدر خوبه که هستی!
۱۲.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.