سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 49

ویویان : ریونا لطفا این بهترین کاره باید قبل از اینکه اتفاقی برات بیافته از اين‌جا ببرمت تو نمیدونی که....
ویویان لحظه سکوت کرد و از کامل کردن حرف سر باز زد الویز بعد از شنیدن اسمی که اغلب از ویویان و برادرش میشنید پوزخندی صدا دارش زد و به سمته او برگشت
الویز : این اسمی بود که تو و برادرم وقتی...دوختر بچه سرکش و بی‌پروا بودم روم گذاشتین....و من همیشه وقتی می‌شنیدمش بیشتر احساس شجاعت میکردم....ولی الان داری بهم میگی مثل ترسو ها فرار کنم..اونم نمیدونم اینکه چیزی بهم بگی
ویویان در چشمان گیرا و سرکش آن دوشیزه خیره بود و به تک تک کلماتش با دقت گوش میداد ولی این چيزي نبود که او را از تصميمش منصرف کنه
ویویان : رین تو میدونی چی در انتظارته تقریبا همه افراد قصر میدونن رابطه خوبی با پادشاه نداری خاندان ریتزو میتونه از همین استفاده کنه و ترو تبعید کنن باید تا وقتی که هوایشون پرت ماجرای مالیاته ترو از اينجا دور کنم
الویز : تو حسابی عقل تو از دست دادی من کی فرار کردم که این دومین بارم باشه
ویویان آه عمیقی کشید و لحظه چشمانش روی هم فشار داد
ویویان : او چیه که ارزش جونت رو داره برای چی داری از جونت مایع میزاری
الویز نگاهش را به چمن های زمین دوخت و لبخند غمگینی زد
الویز : تا حالا شده فقد برای یه نگاه کسی حاضر باشی همه هستو نیست تو بدی من الان حاضرم برای به نگاهش حتا از جونم مایع بزارم
ویویان وقتی نگاه غمناک او را دید به سمتش قدم برداشت و به آرومی او را در آغوشش گرفت و سرش را به سینه خودش چسپاند و دستش را نوازش وار روی موهاش می کشید و به آرومی کنار گوشش زمزمه کرد
ویویان : میدونم چون تمام زندگی برای همچين چیزی تلاش کردم
ویویان بار ها با کلماتی نامعلومی حسش را به او ابراز کرده بود ولی الویز از فهميد این حس سر باز میزد
الویز : من الان از اینجا میرم و تو هم در عوض فراموش میکنی چه مزخرفات تحویلم دادی
لحظه آن مکان در سکوت سنگینی فرو رفت که دست الویز به شدت کشیده شد و از آغوش ویویان بیرون آمد
........
جیمین که در لحظه آخر صحبت های آن ها نزاره‌گر رفتار ویویان بود
با چشمانی به خون‌ نشست به آن ها نگاه می‌کرد و مچ دست الویز را به قدر محکم گرفته‌ بود که او از درد دستش را روی دست جیمین گذاشت
و نگاهش در چشمان گیرا همسرش قفل شد که با نگاهش به او التماس میکرد که فکر ديگر نکند
اما او بازم هم سکوت کرد و هر لحظه فشار دستش را روی مچ دست او زیاد تر میکرد و بعد از سکوت طولانی با عصبانیت از بین دندون های جفت شده از غرید
جیمین : اینجا چه خبره ؟
دیدگاه ها (۰)

//سلطنت راز آلود//پارت 50جیمین : اینجا چه خبره ؟ویویان که تا...

//سلطنت راز آلود//پارت 51او عاشق بود ولی عاشق شدن یک پادشاه ...

//سلطنت راز آلود//پارت 48عشق گاهی اقتدار گاهی سقوط گاهی درد ...

//سلطنت راز آلود//ادامه پارت 47ژ/ریتزو : ولی عالیجناب این به...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط